کانون دانش آموختگان صادق اصفهان

سیستم ارتباط الکترونیکی دانش آموختگان و دانشجویان دانشگاه امام صادق(ع) در استان اصفهان

کانون دانش آموختگان صادق اصفهان

سیستم ارتباط الکترونیکی دانش آموختگان و دانشجویان دانشگاه امام صادق(ع) در استان اصفهان

کانون دانش آموختگان صادق اصفهان

کانون دانش آموختگان صادق، مؤسسه ای است مردم نهاد، با هدف فعالیت های علمی و فرهنگی و برقراری ارتباط میان دانش آموختگان، دانشجویان و دانش آموزان مؤسسات وابسته به دانشگاه امام صادق (علیه السلام) در استان اصفهان

اشتراک خبرنامه

    لطفا ایمیل خود را وارد نمایید

    لطفا بعد از پایان ثبت نام به ایمیل خود مراجعه فرمایید

شهید سعید وطن پور

يكشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۲، ۰۲:۱۶ ق.ظ

سالنامه شهید

18/09/1346: تولد در اصفهان

1352: شروع تحصیل در مقطع دبستان، مدرسه دهخدا

1357: شروع تحصیل در مقطع راهنمایی

1358: شرکت در جلسات قرآن مسجد آیت الله خادمی

1360: شروع تحصیل در مقطع هنرستان، مدرسه امیرکبیر

1360: عضویت در بسیج مسجد آیت الله خادمی

1360: فعالیت در انجمن اسلامی مدرسه

1360-1364: کار در امور اداری و ساختمانی دامپروری اصفهان (تابستان ها)

1361: ادامه تحصیل در مقطع هنرستان، مدرسه فنی ابوذر

1362: فعالیت در مسجد صاحب الزمان(عج) و تشکیل کتابخانه

1362: طی دوره های آموزش نظامی در پادگان غدیر اصفهان

1362: تأسیس انجمن دانش آموزی «محبان الحسین(ع)»

1362: تدریس قرآن در مسجد و بسیج

1362: شرکت در عملیات والفجر2، پیرانشهر

1363: مسئول آموزش بسیج و رابط بین پایگاه و منطقه مقاومت

1363: مسئول برنامه های صبحگاهی انجمن اسلامی هنرستان

1364: مسئول آموزش انجمن اسلامی هنرستان

1364: مسئول اردوی آموزشی ـ فرهنگی مدرسه

1364: اخذ دیپلم برق و شرکت در کنکور سراسری

1364: شروع تحصیل در دانشگاه امام صادق(ع)، رشتة معارف اسلامی و تبلیغ

12/11/1364– 4/2/1365: شرکت در عملیات والفجر8

1365: مسئول اعزام گروهی از دانشجویان دانشگاه به جبهه

10/1365: قبولی در آزمون مبلغین سازمان حج و زیارت

3/10/1365: نگارش وصیت نامه

7/10/1365: شرکت در عملیات کربلای 4 و مجروح شدن

9/10/1365-9/11/1365: بستری شدن در بیمارستان اصفهان

10/1/1366: اعزام مجدد به جبهه های جنگ تحمیلی

30/1/1366: شهادت در استان کردستان، منطقه بانه، عملیات کربلای 10

9/2/1366: تشییع و تدفین در گلستان شهدای اصفهان

 

 



زندگینامه شهید

سعید در سال 1346 در اصفهان چشم به دنیا گشود. از 9 ماهگی هوش و ذکاوت خود را در بیان جملات و حرکاتی که برای این سن زود می‌نمود، نشان داد. پیش از پایان شش سالگی به دبستان رفت؛ در حالی که قبل از آن بخوبی می‌توانست از عهدة خواندن کتاب برآید.

سعید از حدود 9 سالگی در جلسات قرآن حاضر می‌شد و در جریان انقلاب با اینکه کودکی بیش نبود، تصاویر امام (قدس سره) را بر روی فیلم و فیبر کلیشه می‌کرد و بر دیوار کوچه‌ها و خیابان ها نقش می‌زد. او هرگز از نمازهای خود در آن سن کم غفلت نمی‌کرد و چون به تکلیف نرسیده بود، برای نماز صبح والدین او را از خواب بیدار نمی‌کردند، لذا با التماس و خواهش و با دیدگان اشک آلود از آنها درخواست می‌کرد که برای بیدار کردن او در صبح اهتمام کنند. والدین او چون اصرار و میل باطنی اش را می‌دیدند، چند روز صبح او را بیدار کردند و پس از آن، او خودش هر روز صبح بیدار می‌شد؛ بدون آنکه برای بیدار شدنش به کسی زحمت بدهد.

سعید قبل از سن تکلیف، روزه‌هایش را کاملاً می‌گرفت و خدای خویش را آن طور که در توان داشت از کودکی و اوان نوجوانی عبادت می‌کرد. او از همان زمان، امر به معروف و نهی از منکر را به زبان بسیار زیبا و با عملی شیوا بیان و ارائه می‌کرد و در این راه و کلیه راههای خوب، خود اسوه عملی برای فامیل و دوستان خود بود. قبضهایی که با مبلغ ناچیز پول توجیبی خود در سن سیزده سالگی از دارالایتام امام زمان (عجل‌ الله ‌تعالی ‌فرجه ‌الشریف) تعهد کرده بود وتا این تاریخ هنوز به نام وی صادر می‌شود، یکی از وجوه پاک قلب خیراندیش اوست.

در دوران تحصیل همیشه حایز رتبه‌های ممتاز اول و یا دوم می‌شد و در تمامی سالها در دبستان و راهنمایی و پس از آن دائماً مورد تمجید آموزگاران، دبیران و مسوولان خود بود. چندین سال پس از شهادتش، زمانی که با یکی از استادان زمان تحصیل او درباره وی صبحت می‌شد، در تمامی طول صبحت، استاد به یاد شاگرد شهیدش، می‌گریست. او در سالهای آخر تحصیل ﻣﺴﺌﻮل انجمن اسلامی هنرستان محل تحصیل خود بود و برای ارتقای سطح علمی و اعتقادی دوستانش در مدرسه بسیار زحمت می کشید.

سعید بسیار مهربان و متواضع، با گذشت و صاحب اخلاق کریمانه بود. او بعد از پیروزی انقلاب، شبها تفنگ بر دوش با دوستانش از نقاط حساسی که برایشان معین شده بود، تا صبح پاسداری می‌کرد و صبح بدون احساس خستگی در کلاس درس حاضر می‌شد.

سعید وطن پور در سن پانزده سالگی برای اولین بار به جبهه رفت و در تصرف ارتفاعات «بازی دراز» شرکت کرد. شهادت چند تن از همرزمانش در آن عملیات جرقه های عشق او به شهادت را تبدیل به شعله کردند و او را بی قرار جبهه ها ساختند. هر بار که از جبهه بر می گشت، در خانه نیز لحظه ای از یاد جبهه غافل نبود. تا آنکه فرصتی پیش آید و خود را در دیار معشوق ببیند. جز به خاطر ﻣﺴﺌﻮولیتی و وظیفه ای چون امتحانات پایان سال یا سرپرستی خانواده در غیاب والدین و غیره در شهر نمی ماند. هر زمان وظیفه ای بر عهده می گرفت به بهترین نحو بر انجام آن موفق می شد.

در سن شانزده سالگی انجمن دانش آموزی «محبان الحسین(ع)» را با همیاری دوستان خود بنیان نهاد که شرط عضویت در آن انجمن عشق به امام حسین (ع) بود که بعد از گذشت سالیان سال از شهادت وی همچنان در شبهای جمعه با یادآوری مصیبت امام حسین (ع)، عشق به امام خمینی (ره) و راه او را در قلب جونان دانش آموز زنده و پایدار نگه می دارد.

پس از گرفتن دیپلم بلافاصله در کنکور سراسری شرکت کرد و در چندین دانشگاه قبول شد اما ترجیح داد که به دانشگاه امام صادق (علیه‌السلام) برود. در آنجا نیز راهنما و مشوق همکلاسانش برای اعزام به جبهه بود. او بارها و بارها داوطلبانه به جبهه رفت و در مواردی مسئولیت اعزام گروهی از دانشجویان را بر عهده داشت.

سعید در دی ماه 1365 در جریان عملیات کربلای 4 مجروح شد و نتوانست در عملیات کربلای 5 به خاطر نقاهت خود شرکت کند اما بعد از نوروز سال 1366 و در حالیکه زیارت خانه کعبه به عنوان مبلغ از طرف دانشگاه به او پیشنهاد شده بود، اما دوباره داوطلبانه عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل شد.

آخرین باری که از جبهه باز گشته بود، در موقع بیان خاطرات همرزمانش آنچنان روحش اوج می گرفت و فراسوی وجود خاکی اش می رفت که برای اطرافیان مسلم شده بود که سعید دیگر در بین آنها زندگی نمی کند و او مسافر و راهی عالم بالا است. روزهای آخر سکونت در خانواده را می توان سکونت جسم او دانست، چون روح وی قبل از آن پرواز را آغاز کرده بود.

وصیتنامه ای که از وی در دست است، مربوط به روزهای قبل از عملیات کربلای 4 می باشد که قلم روانش کلمات را براحتی به بازی گرفته و توانسته است احساس قلبی اش را که گواهی از شهید نشدن ایشان در آن عملیات است، به ترسیم کشد. وصیتنامه شاگرد قرآن به نحوی از قرآن و با نسیمی بهره برده است که با هر بار تکرار و خواندن وصیتنامه حقایق عرفانی تازه ای بر خواننده می شود.

در عصر روز 30 فروردین 1366 مطابق با 20 شعبان 1407 در عملیات کربلای 10 و در ارتفاعات «گلان بانه» این کبوتر عاشق و سبک بال بر اثر اصابت گلوله توپ دشمن و موج شدید انفجار به شهادت رسید و به دیدار مولا و معبودش شتافت. پیکر مطهرش در تاریخ 9 اردیبهشت همان سال در گلستان شهدای اصفهان به تربت پاکش هدیه شد.

روحش شاد و راهش پر رهرو باد.

 

 

وصیتنامه شهید

بسم الله الرحمن الرحیم

«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقاتِلُونَ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجیلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفى‏ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذی بایَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ» (توبه: 111)

خدا می خرد، مومنین می فروشند جانها و اموالشان را، بهشت را می گیرند «وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَر» (توبه: 72). چگونه تجارت می کنند؟ مقاتله با کفار، می کشند و کشته می شوند.

وعدة این تجارت شگفت را خدا در کتب انبیا داده است و خوشا و طوبی به حال او که به این عهد خود جانانه وفا کرد. بشارت باد بر این بیع که بر آن همت ورزیدید و این همان درجه کمال هستی است و هدف هستی.

چه خوب تجارتی، چه خوب خریداری، چه کوچک مبیعی، چه بزرگ اجری. اما چه بگویم که دلم، قلبم، به سخن نیامد، روحم شکفته نشد، همجنس، همجنس را شناسد، جسم، جسم را لمس کند و روح، روح را. اما روح من چگونه، چه شد؟

مرکز جسم، مغز است و مرکز روح، قلب. اگر به دیدار معبود و منظور روم، باید روح و قلبم بشارت دهد، تا کی منتظر شوم؟ کی صدای محبوب را بشنوم؟ نمی دانم. از او خواسته ام قبل از ورود مرا مهیا سازد. اما این را می دانم که دوستش دارم، مزه عاشقی را نچشیده ام که ببینم آیا عاشق اویم یا نه؟ اما اگر عنایتی کند، دیگر طاقت ماندن را نخواهم داشت.

خدا، خدا، عجب سیه روزم، سیه قلب و سیه رویم. اما او بسیار بزرگ است، بسیار، این را موفق شدم از دل بگویم.

شما هم خوب می توانید از لب، حرف باطن را بزنید. اما وقتی که لااقل از چیزی بگذرید، نمی شود همه چیز باشد. لطف خدا را هم طالب باشی، اگر از جان، مال یا چیز دیگر گذشتی، همان قدر او را می بینی، اگر تمام خود را دادی، تمام او را می بینی. این را هم از قلب گفتم، از زبان وجود گفتم.

خدا مرا ببخش، عفو کن، از لغزشهایم بگذر. و اما تو ای دوست برای چه هستی؟ چه تصمیمی داری؟ فکر کن، وجدان خود را حکم کن، ببین این لطف خداست که مانده ای یا استدراج و رسیدن به پلة آخر برای سقوطی بهتر.

قربان پدر و مادرم، از شما می خواهم احساسات، شما را تهییج نکنند، اشک ارزش دارد، آن را با معنا قرین کنید، زینب (س) هم همین طور کرد و دیگران را هم به همین وادار کرد که رفتن حسین (ع) کارها کند. نکند با در خود فرو رفتن، فراموش کنید وظیفه چیست؟ نکند زینب بودن را و رسالت وی را در ولوله های دیگر جا گذارید. اگر نکنید ﻣﺴﺌﻮولید. خون حسین (ع) آن کرد. خون شاگرد حسین (ع) هم باید این کند، ان شاالله. شهید هم زنده است، زنده. و زنده پیروزی را شاهد است، امت را شاهد است، شما را هم شاهد است، شاهد. آیا این را باور کرده اید؟

توکل به خدا. الهی ما را بپذیر. به امید ملاقات در مقام رضوان الهی. خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار

والسلام

3/10/1365

 


شهید سید سعید وطن پور

 

نامه های شهید

بسم الله الرحمن الرحیم

«یَأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ اسْتَعِینُواْ بِالصَّبرِْ وَ الصَّلَوةِ  إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابرِِینَ . وَ لَا تَقُولُواْ لِمَن یُقْتَلُ فىِ سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتُ   بَلْ أَحْیَاءٌ وَ لَاکِن لَّا تَشْعُرُونَ . وَ لَنَبْلُوَنَّکُم بِشىَ‏ْءٍ مِّنَ الخَْوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِّنَ الْأَمْوَالِ وَ الْأَنفُسِ وَ الثَّمَرَاتِ  وَ بَشِّرِ الصَّابرِِینَ . الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِیبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ . أُوْلَئکَ عَلَیهِْمْ صَلَوَاتٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ  وَ أُوْلَئکَ هُمُ الْمُهْتَدُون‏» (بقره: 153- 157)

این چند آیه واقعاً شامل ما و همه ملت ایران است. ما در اینجا به قسمتی از آن و شما در آنجا به قسمتی دیگر آزمایش می‌شوید. امیدواریم جزء مهتدون باشیم، انشاءالله.

چند روزی است از عملیات سالم برگشته‌ایم و در همان منطقه در استراحت هستیم. محل استراحتمان جایی است که آرزو دارید یک سیزده به در آنجا باشید. منطقه ای است که اطرافش را کوه و تپه احاطه کرده. از وسط این تنگه سرسبز، یک رود کوچک با آب سرد و شیرین می‌گذرد و ادامه آن به باغ‌های پر میوه عراق و پس از آن به رود بزرگتری و به شهر روانه می شود. و حتماً خبر آزاد شدن تنگه دربند را شنیده‌اید. حالا ما به این شهر توسط این تنگه مسلطیم. منطقه ای سرسبز و با خانه‌هایی مثل خانه‌های دامنه‌ البرز چند طبقه سفید که غرق در درخت و آب هستند. از سکنه آن اطلاعی ندارم ولی در بین راه مناطقی هستند که سکنه دارند و طرفدار و کمک کننده‌ ما هستند.

رزمندگان هم از نعمت باغهای طبیعی و میوه‌های عراقی که در این مناطق وجود دارند برخوردار می شوند. جای همه تان خالی که به قول یکی از بچه‌ها اینجا با پیک نیک اشتباه شده. هر روز چند بار هواپیماهای عراقی قصد ناخنکی دارند که با تیر اسلحه های  ضد هوایی پذیرایی می‌شوند. دیگر اینکه حالت روحانی جبهه‌ها به همه این‌ها حالت خاصی بخشیده و هر روز با شنیدن پیروزی دیگری ...

الان که اینجا هستیم، آرزوی خوشحالی شما را داریم چون ما نیز خوشحالیم. در عملیات گذشته لیاقت مجروح شدن و باز شهادت در راه خدا را نداشتیم اما کسانی بودند که خبر داشتند در این عملیات شهید می شوند. خدا ما را در این عملیات آزمایش کرد. امیدوارم خدا زنده نگهمان دارد به شرط خدمت، در غیر این صورت هیچ چیز اولی تر از رسیدن به خودش و رضوانش نیست.

سعید

25/5/1362

 

 

شهید سید سعید وطن پور1


دستنوشته های شهید

1. یک خواب

خواب دیدم خودم رفته ام بنیاد شهید که برای خودم برگه شب هفت و ترسیم و ... از بنیاد شهید بگیریم. انگار اینطور بود که همه فکر می کردند که من بدبخت شهید شدم اما من خودم زنده بودم. خودم تعجب کرده بودم که چرا اینطوری شده و باید خود دنبال کار خودم باشم، یعنی من زنده باشم اما مردم چنین فکر کنند!

تعبیرش چیست؟ یعنی چه؟ شاید اینقدر بدبخت و بیچاره و مغبون هستم که باید در ظاهر مردم فکر کنند من ... [شهید] شدم در حالی که حقیقت این نیست. خدایا به من لیاقت بده و من را به آرزویم برسان اما نه اینگونه که مردم در کار باشند.

شاید خلوص ندارم، شاید دربدرم، شاید توفیق ندارم. «اللهم الرزقنی توفیق الشهادة، اللهم لا ترد حاجتی، اللهم اجعلنا من المخلصین».

دوست دارم شهید شوم ولی چیزهایی می بینم که نگرانی پیدا می کنم. اول اینکه آیا نبودن من در محیط خانواده مثل بعضی خانواده های دیگر اثر سوء دارد یا نه؟ فکر کنم اصلاً نبودن من در خانه و بودنم در دانشگاه هم به نوبه خود ایجاد زمینه ای می کند که بعضی چیزهای غیر مطلوب در خانه رشد کند و اگر نباشم، شاید این زمینه بیشتر شود. شاید هم برعکس، نمی دانم.

دوم اینکه چگونه یک شهادت می تواند در خانه تأثیر داشته باشد، دوست دارم با رفتنم چیزی بگذارم که راه حق (اگرچه واقعاً رهروش نبودم) در خانواده های ما زنده بماند و ماجرای قصه ای که تمام شد، نشود. اگرچه اینطور هم که بشود، من ضامن نیستم ولی دلم می سوزد که از واقعه ای اگرچه کوچک درسی گرفته نشود.

سوم آیا توان چشیدن امتحان های الهی را دارم یا نه؟ چون مجانی چیزی به کسی نمی فروشند و اگر نباشد چنین توفیقی پیدا کنم، امتحان های سخت الهی را چه کنم. دست از دنیا کشیدن، قطع محبتها، هیچ ندیدن و او را دیدن، بند غل ها و زنجیرهای کثیف گناه که دادم از این دردها به آسمان است، آیا اینها چه چیزی را برای من به ارمغان می آورند؟ آیا بلاخره در جوار محبوب جای می گیرم یا نه؟

می دانم بدبختم، ولی او، او، او... هنوز نشناختمش. چه می شود مرا، «و ما علینا الّا نتوکل علی الله».

4/12/1365

 

2. جملاتی کوتاه

خدایا تو خوب توبه پذیری. اگر انسانی توبه کرد، زمینه دوری از خودت را و علاقه به گناه یا عدم انزجار از گناه را از آدم توبه کننده دور می کنی. خدایا دیگر بس است، دوست ندارم گناه کنم. امیدوارم در این قدم اول ثابت باشم.

 

 

چرا انسان گناه می کند، چرا؟ چرا سیاه می شود؟ چرا از زندگی سیر می شود وقتی که با خدا کمتر حرف می زند؟ بدبختی است، از خدا که دور می شوی، زمینه گناه پیش می آید، آلوده و کدر می شوی، باز دورتر می شوی، باز گناهت بیشتر می شود، اگر وجدان داشته باشی و با تو قهر نکرده باشد، هستی را برایت سیاه و تنگ می کند.

اگر به خود بیایی، با خدا شوی، واقعاً از فکر گناه و عدم اطاعت از خدا متنفر شوی، با خدا حرف بزنی، یاریت می کند، زمینه طاعت بیشتر می شود، با طاعت خود را نزدیکتر می کنی، اگر موفق شوی با شیطان خداحافظی کنی و او را وادار به قهر کردن از تو کنی، نزدیک می شوی، با نزدیکی زمینه عبادت هم تو را یاری می کند. دیگر ایستادن هایت هم خوب می شود درک کرد چرا رسیدن به او، رسیدن به بی انتهایی و تکامل کامل است. ولی فقط وقتی که از ابلیس متنفر شوی.

 

 

از خداوند متعال می خواهم در من زمینه وصال را آنچنان مقدر سازد که همچون پروانه ای در عشق نور و حرارت رسیدن به او بسوزم. (21 رمضان المبارک)

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۸/۰۵

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی