.
مجموعه مقالات کنگره بین المللی امام صادق(علیهالسلام) در قالب کتابی با عنوان «مبانی و روش اندیشه امام صادق (علیهالسلام)» توسط انتشارات دانشگاه امام صادق(ع) منتشر شد.
برای مشاهده فهرست مقالات کتاب به ادامه مطلب بروید
لطفا ایمیل خود را وارد نمایید
لطفا بعد از پایان ثبت نام به ایمیل خود مراجعه فرمایید
برای مشاهده فهرست مقالات کتاب به ادامه مطلب بروید
1345: تولد در شهر کاشان، استان اصفهان
1352: ورود به مقطع تحصیلی ابتدایی، مدرسه اسلامی
1357: ورود به مقطع تحصیلی راهنمایی، مدرسه خاوری
1360: ورود به مقطع تحصیلی متوسطه، دبیرستان امام خمینی(ره)
1361: فعالیت جدی در انجمن اسلامی مدرسه و برگزاری مراسمات متعدد
1363: اخذ دیپلم در رشته علوم تجربی
1363: طی دوره های آموزش نظامی در بسیج اصفهان
6/1363: اولین اعزام به جبهه های نبرد حق علیه باطل
1363: اعزام مجدد به جبهه های نبرد حق علیه باطل و شرکت در علمیات بدر
1364: شرکت در کنکور و قبولی در رشته میکروب شناسی دانشگاه علوم پزشکی و دانشگاه امام صادق(ع)
1364: شروع تحصیل در دانشگاه امام صادق(ع)، رشته معارف اسلامی و تبلیغ
18/7/1364: اعزام مجدد به جبهه های نبرد حق علیه باطل
15/11/1364: اعزام مجدد به جبهه های نبرد حق علیه باطل
12/12/1364: شهادت در عملیات والفجر 8، منطقه فاو
1375: کشف پیکر مطهر شهید پس از 11 سال و تدفین در گلزار شهدای کاشان
شهید مصطفی عبدالشاه در سال 1345 در خانوادهای مذهبی در شهر کاشان به دنیا آمد. نبوغ و هوش خدادادی ایشان در همان دوران کودکی به خوبی نمایان بود. دوران ابتدایی مصطفی همزمان با حوادث قبل از انقلاب و تظاهرات روزانه مردم علیه رژیم شاهنشاهی بود. زمانی که وی قصد داشت وارد مقطع راهنمایی بشود، انقلاب اسلامی ایران به رهبری فقیه فرزانه، حضرت آیت الله العظمی امام خمینی(ره) به پیروزی رسید و تاریخ ایران اسلامی وارد مرحله جدیدی شد همانگونه که تاریخ زندگانی مصطفی نیز وارد مرحله جدیدی گردید. او پس از اتمام مقطع راهنمایی وارد مقطع متوسطه در دبیرستان امام خمینی(ره) گردید که همزمان با شروع جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق به ایران اسلامی شده بود. با این ترتیب باید گفت مصطفی دوران نوجوانی خود را در روزهای پر التهاب آغازین انقلاب اسلامی پشت سر گذاشت.
او در طول تحصیل، دانش آموزی منضبط و باهوش بود که مراحل درسی را با موفقیت به اتمام رساند، به خصوص در دوران دبیرستان دانش آموزی بسیار فعال و کوشا بود و با حضور در انجمن اسلامی دانش آموزان مدرسه، مسئولیت برگزاری بسیاری از مراسمات و برنامه های مذهبی مدرسه را برعهده داشت.
مصطفی عبدالشاه پس از اتمام دوران دبیرستان و اخذ دیپلم علوم تجربی برای آموزش نظامی به اصفهان اعزام شد و پس از طی دوره های آموزش نظامی به جبهه های نبرد حق علیه باطل اعزام گردید. او آنچنان تکلیفی بر روی دوش خود احساس می کرد که وی را ناگزیر می ساخت از اینکه ترک خانه و کاشانه کند و به جبهه های جنگ اعزام شود.
در اسفندماه سال 1363 در عملیات بدر در جزیره مجنون شرکت داشت و پس از آن برای ادامه درس و شرکت در آزمون کنکور سراسری به کاشان بازگشت و توانست همزمان در یکی از رشته های علوم پزشکی و همچنین رشته معارف اسلامی و تبلیغ دانشگاه امام صادق (علیه السلام) قبول شود.
مصطفی، پسری بسیار مهربان و خونگرم بود و در عین حال تلاش داشت در همه حال به فعالیتهای تبلیغی برای معرفی صحیح انقلاب اسلامی بپردازد. علاقه شدید وی به عرفان اسلامی و معرفت ناب توحیدی، گاه او را به تفکری عمیق در هستی و آفرینش فرو میبرد. دست نوشتههای متعدد ای شهید والامقام حاکی از اندیشه های عرفانی و توحیدی وی دارد و نهایتاً همین انگیزه باعث شد که او رشته معارف اسلامی و تبلیغ را در دانشگاه امام صادق (علیه السلام) انتخاب کند و در این دانشگاه اسلامی مشغول تحصیل شود.
شهید مصطفی عبدالشاه تلاش داشت تا در هر دو صحنه جهاد علمی و عملی حضور داشته باشد، از این روی در حین تحصیل در دانشگاه و کسب علم نیز تصمیم گرفت مجدداً به جبهه های نبرد حق علیه باطل برود. زمستان 1364، هنوز مصطفی مشغول تحصیل در ترم دوم تحصیلی خود بود که به جزیره فاو اعزام شد تا در عملیات والفجر8 شرکت کند که خداوند رحمان و رحیم، او را به لقاء خویش دعوت کرد و در همان محل به شهادت رسید.
پیکر مطهر این شهید بزرگوار پس از 11 سال مفقودالاثر بودن، سرانجام در سال 1375 به میهن اسلامی برگشت و در دارالسلام کاشان دفن شد.
روحش شاد و یادش گرامی باد.
بسم الله الرحمن الرحیم
خدا تو آنی که اینان را آفریدی، تویی که جهان را محوری، تویی که دلهای خسته را در بر گرفتی و ره نمودی. خدایا در درون اینان چه گذشته که اینچنین شور و حال بر میانگیزننند؟ خدایا در قلبهای آنها چه در امانت نهادهای که این گونه با عشق به سوی تو قدم در راه مینهند؟ خدایا در سینههاشان چه چیز آفریدهای که با این نشاط و سوخته دلی محب تواَند؟ خداوندا اینان کیانند که چون فرشتگان، ولی با اراده طاعت میگزارند و پیشانی به خاک مینهند؟ در چشمهاشان برق خدایی میزند. لبانشان چیزی جز ذکر تو و گفتار برای تو نقش نبسته. در قلبهایشان فریاد رهایی بلند است و در سینههایشان دلتنگی.
آفتاب این شهرها چه چیزها به خود ندیده بود. شاهد ریخته شدن چه خونها که نبوده و شوق لقاء چه آدمیانی را که نداشت.
اما من تنها، در میان این غوغای رزمندگان، تنها بودم، تنها، هیچ کس با من نبود. خودم بودم و خودم و دیگر هیچ در میان آنان که همه وجودشان او شده بود. من خجل و تنها با رویی سیاه در میان آنان که با همه بودند و در عین حال فقط با تو بودند، و من متحیر که آنان کیانند؟ یکی به من میگفت اینان را نگاه کن چون شاید دیدنشان دیگر نصیب نشود و این نگاه کردن چه نیرویی را میطلبد و...؟!
شهر اهواز 14/6/1363
بسم الله الرحمن الرحیم
خداوندا! مرا از این حسار زندان آزاد کن. خدایا در دامی افتادهام که نمیدانم چگونه نجات یابم؟ نمیدانم کلید این قفل کجاست؟ در جایی هستم که آنجا را دوست ندارم. در خود ماندهام. به تو نرسیدهام. به خود رسیدهام و به هیچ کجا نرسیدهام. خدایا قالبم را بکش. خدایا روحم در «نمیدانم کجا» مانده. میدانم چون پاک نیستم، میدانم چون روحم از دست نفسهم آزادی و خلاصی نیافته است، میدانم خیلی چیزها را از خودم میرانم، ولی نمیدانم. اینها دانستنیها نیست، اینها فهمیدنیها نیست، اینها آنهایی نیست که باید یافت. اینها گول زنندههایی بیش نیست. خدایا این زبان مرا در برابر برخی قفل کن، زبان را به عقدههایم نیز مبند، خودم را دوست ندارم، خودم را نمیخواهم. میخواهم تو را بخواهم، ولی امان از این نفس...
خدایا راحتم کن، روحم را رها کن، مرا از هم سوا کن
السلام علی عبادالله الصالحین
21/4/1364
بسم الله ارحمن الرحیم
نمیدانم قلبم خواهد توانست درد درونم را کاهش دهد؟ نمیدانم گفتن درد خواهد توانست آتش درون مرا بکاهد؟ در درونم چیزی است که دوست دارم منفجر شود، دوست دارم چیزی آن را آتش بزند و من در آن بسوزم، اما نمیدانم آن چیست؟ چه چیز میتواند آن را [آرام کند].
فقط میدانم روحم در تنگی قرار گرفته است. میدانم روحم در جسمم به تنگ آمده. میخواهم بروم، اما راه را نمیشناسم تا بروم. شناخت لازم دارد، عشق لازم دارد، میخواهم ولی قدرت آن را ندارم. آن را میخواهم. میخواهم بیایم، اما نمیتوانم. اسیرم، اسیرم. خدایا کمک کن، نشانم بده. جان در بدنم به تکاپوست. میدانم روحم جسمم را دریده، از آن خودن میریزد. دستم جان ندارد. انگار روح میخواهد از جسمم برود. جان به جسم رسید. خدا کمکم کن. ای خدا فقط تو و نه هیچ کس دیگر. دیگران همه هیچند. میدانم؛ ولی میدانم دانستن کافی نیست. میخواهم بچشم. دیگر هیچ.
والسلام
دانشگاه امام صادق(علیهالسلام)
27/7/1364
بسم الله الرحمن الرحیم
در این دنیا ارزشها گم شدهاند. مردم ارزشهای واقعی را گم کردهاند و به آنچه که اعتباریاتی بین نیست، دل بستهاند. در این میان کیانند که خود را در اختیار او قرار دادهاند و به عشق او جان میبازند؟ مگر نه این است که اینان به خود ارزش دادهاند؟ مگر نه اینکه ارزش واقعی خود را اینان یافتهاند؟
پدر و مادر عزیزم! به من نگویید تو به جبهه رفتهای و سهم خود را ایفا کردهای. نگویید که جبهه بر تو واجب نیست. نگویید که تا اعلام نکردهاند، لازم نیست به جبهه بروی. چگونه بتوانم خودم را تحمل کنم؟ چگونه بتوانم آنچه را که حقیقت است، پنداری بیش ندانم؟ تا الان این قدر بر من اثبات شده تا جان را در راهش ندهم، نتوانستهام نقش خود را کامل ایفا کرده باشم.
پدر و مادر عزیزم! فقط از شما صبر میخواهم و نیک میدانم که رفتن من بر شما و بسیاری از پدر و مادرها گران است؛ اما صبر پیشه کنید که خداوند با شما است و چه چیزی بهتر از او و چه پشتیبانی قویتر و قادرتر از او. از خداوند متعال نزول صبر و استقامت و آزادگی را برای همه خواهانم؛ ربنا افزغ علینا صبرا» (البقره / 250)
والسلام علیکم و رحمه الله
دانشگاه امام صادق (علیهالسلام)
26/10/1364
بسم الله الرحمن الرحیم – الحمدلله رب العالمین
«اللهم صل علی محمد و آله و لا ترفعنی فی الناس درجه الا حططتنی عند نفسی مثلها و لا تحدث لی عزاًِ ظاهراً الا احدثت لی ذله باطنه عند نفسی بقدرها
اللهم صل علی محمد و آله و حلنی بحلیه الصالحین و البسنی زینه المتقین فی بسط العدل و کظم الغیظ و اطفاء النائره و ضم اهل الفرقه و اصلاح ذات البین و...»
«دعای مکارم الاخلاق»
زندگی دنیا چیزی جز مرارت و سختیها و نبردهای درونی و بیرونی نیست. زندگی برای کسانی رنج و زحمت و برای کسانی خوشی و لذت و برای آدمیانی عشق است و شور. برای گروهی زندان و برای عدهای همه چیز و برای برخی این سرا رهگذری است در راه جمع توشه و به دست آوردن آنچه مایلند پیش فرستند. در این ورطة مهلک، گروه سوم به آسانی میگذرند چرا که تمام دشواریها و بلایا برایشان نمودی جز رحمت و آزمایش ندارد. برای اینان دنیا و مراتهایش نشانی جز تنبه و دوری از سرکشی و عصیان نمینماید. زیرا اینان برآنند تا با عشق به دیدار خدایشان بروند که عشق دردی است جانسوز و دلسوخته اوست که بر قلبش داغ بندگی نهاده شده است. آنچنان که طالب، مطلوب را طلب میکند. عاشق، معشوق را میخواند و دعا رمز این راه است و قرآن مفتاح این طریق، اگر توانستیم این گونه باشیم، کار بسیار آسان باشد. اما اگر تحمل رنج و دیدن را نداریم و نتوانستیم با دنیا و مرارتهایش به گونه عشاق درافتیم، باید صبر پیشه کنیم که صبر از کمالات آدمی است، نه جزع، که کودک نیز با رسیدن مصیبتی میگرید و بی صبری از خویش نشان میدهد. صبر بر مصیبت، صبر بر طاعت و صبر بر معصیت، وظیفه هر آدم مومن و کمال طلب است که در غیر این صورت کودکی بیش نخواهد بود.
سکوتم را تو معنا کن در این وادی پر غوغا - به تفسیر غمم بنشــان میــان خنــدة لبــها
والسلام علیکم و رحمه الله
بهمن 1364
بسم الله الرحمن الرحیم
چرا درد دل مرا هیچ کس نمیفهمد؟ چگونه است که دوست نیز درد دوست را نمیفهمد؟ این چه دردی است که فقط دردمند میفهمد؟ در این دنیای خاکی یکی نیست که درد مرا بفهمد؟
خدایا دردهای درون، کوههای غم را فقط تو میشناسی و بس. خدایا بندگانت خیلی عاجزند، خیلی. آن قدر که هر چه میگیرند، از توست همه چیز از توست.
دردها، آدمی را میشکنند ولی روح را متعالی میکنند و من ای خدا! این شکستن را میخواهم. میخواهم به تو برسم و خود را مانند تو کنم. «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم».
چرا بعضی نمیخواهند، خوب باشند؟ اگر بدانند که خوبی چیست، اگر بدانند تو چیستی، این طور نمیمانند. دیوانه میشوند، ساکت نمیمانند، آتش میگیرند و شعله ور میشوند و چون پر پر شدن گل بر زمین میریزند. ولی روحشان به کجا که نمیرود... خدایا تو خود تحمل عشق و حسن خلق به من بده.
«اللهم ارزقنا توفیق الطاعه، ربنا ارحمنا، ربنا لا تکلنا الی انفسنا.»
والسلام علیکم
1346: تولد در شهر کاشان، استان اصفهان
1357: از دست دادن پدر و یتیم شدن
1363: اخذ دیپلم فنی و حرفه ای
1363: شرکت در کنکور سراسری و قبولی در رشته کامپیوتر دانشگاه صنعتی شریف
1364: شرکت در کنکور اختصاصی دانشگاه امام صادق(ع) و انصراف از دانشگاه صنعتی شریف
1364: شروع تحصیل در رشته معارف اسلامی و تبلیغ دانشگاه امام صادق(ع)
1365: قرائت شعر در مراسم جشن نیمه شعبان دانشگاه امام صادق(ع)
4/10/1365: شهادت در عملیات کربلای4، جزیرة «ام الرصاص»، شلمچه
23/6/1374: کشف پیکر مطهر شهید و تدفین در گلزار شهدای گلابچی کاشان
شهید علیرضا صفایی نراقی در سال 1346 در یک خانواده مذهبی و روحانی که سلسله نسب آن به ملا احمد نراقی (صاحب کتابهای «جامع السعادات» و «معراج السعاده» و از مفاخر عالم تشیع) میرسد، در شهر کاشان به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی تا دبیرستان را در مدارس کاشان در ردیف دانش آموزان ممتاز گذارند؛ بویژه در «دبیرستان امام خمینی» کاشان از دانش آموزان بسیار فعال و عضو انجمن اسلامی بود.
ادب، تقوا و تواضع او زبانزد دیگر دانش آموزان بود. او معتقد بود نمازی مورد قبول خداوند است که در مسجد و با جماعت خوانده شود، از این رو سعی میکرد اکثر اوقات نماز خود را با جماعت و در مسجد بخواند.
گرچه در دوران نوجوانی سایه پر مهر پدر را از دست داده بود، اما با ایمانی قوی و ارادهای محکم در انجام فرایض دینی و مستحبات پایبندی خاصی داشت. بویژه با طبعی بلند و تواضعی چشمگیر، فریضه امر به معروف و نهی از منکر را در منزل و بیرون، از وظایف خود میدانست و نسبت به این مهم قیام می کرد. علیرضا دیپلم خود را با معدل ممتاز از دبیرستان امام خمینی کاشان گرفت و در کنکور سراسری شرکت کرد و در «دانشگاه صنعتی شریف» در رشته کامپیوتر ادامة تحصیل داد، اما این داشته روح او را ارضاء نمیکرد. سال بعد در کنکور دانشگاه امام صادق (علیهالسلام) شرکت کرد و پذیرفته شد. در این زمان ضمن کسب دانش، به عنوان بسیجی رزمنده در جبهههای جنوب مشغول نبرد با دشمن بعثی شد، تا اینکه در تاریخ 4/10/1365 در عملیات کربلای 4 و در جزیرة ام الرصاص مفقود الاثر گردید و بعد از 9 سال گلبرگهای پر پر شدة وجودش در تاریخ 23/6/1374 به آغوش میهن اسلامی بازگشت و در کنار دیگر شهدای سرافراز در گلراز شهدای گلابچی کاشان به خاک سپرده شد.
نکته قابل ذکر اینکه مادر زجر کشیده وی در این مدت در فراق این عزیز بهتر از جانش به دیار ابدی شتافت. شهید گرانقدر در وصیتنامه خود از دوستانی که ایشان را از دانشگاه صنعتی شریف به دانشگاه امام صادق(علیهالسلام) و از دانشگاه امام صادق(علیهالسلام) به جبهههای نور یا همان دانشگاه امام حسین(علیهالسلام) راهنمایی کردهاند، تشکر کرده است.
از جمله ویژگی های ممتاز شهید صفایی نراقی، روحیه لطیف وی است که منجر به نگارش اشعار زیادی شده بود. او در مراسم جشن شب نیمه شعبان سال 1365 و در حضور آیت الله مهدوی کنی، مخمس مشهور خود را دربارة حضرت مهدی، صاحب عصر (سلام الله علیه) خواند که با این بیت شروع میشود:
گویند بهار آمد، گل گشت نمودار هم بید به رقص آمد و هم سرو و سپیدار
وی همچنین با شهید مصطفی عبدالشاه از دانشجویان دانشگاه امام صادق(ع) دوست و هم اتاقی بود و پس از به شهادت رسیدن او در عملیات والفجر 8، شعری دربارة اش سرود که حکایت از نحوة شهادت عبدالشاه میکند. او در این شعر تمام مراحل خداحافظی، مجروح شدن و مفقود شدن شهید عبدالشاه را به صورتی بسیار زیبا بیان کرده است:
یک روز کبوتر سفیدی زیبا پر و بال خویش آراست
زآن بعد وداع نمود با من پرید و سبک زدام برخاست
با نغمه خوش به من چنین گفت پرواز در آسمان چه زیباست
هر جا نظر افکنی در اینجا آن نور زمین و آسمانهاست
ناگه نشده تمام حرفش صیاد پلید تیر زد راست
آن تیر به بال و پای او خورد بال و پر او به خون بیاراست
دیگر نتوانم این بگویم زان تیر به دل چه نوحه برخاست
دیگر خبری از او ندارم دیگر اثری از او نه برجاست
آن یوسف گمشده کجا رفت کز چشم پدر دو جوی پیداست
گرگی بدرید یوسفم را یا در ته چاه آن یهوداست؟
در حبس عزیز باشد او یا در مصر رضای حکفرماست؟
در جنت عدن توست یارب یا اینکه اسیر چنگ اعداست؟
هر جا که بود غمی ندارم زیرا چو تو همنشین مر او راست
ای آنکه تویی مجیب دعوت ای آنکه مکان توبه دلهاست
یارب برسان سلام ما به آن یوسف گم شده که در چاست
وی همچنین در شعری دیگر آماده شدن و مهیا شدن خود برای شهادت را نیز چنین به تصویر کشیده است:
بلبل سوخته دل نال نمود کی یکی وصل گلم خواهد نمود
بلبلان سوی گلستان رفتند سوی رب با لب خندان رفتند
پس چرا مانده از این خیل منم کی بود موعد وصل چمنم
ناگه از غیب بیامد آوا که بیا بلبل خوش نغمه بیا
جای تو در قفس دنیا نیست نه، سزای تو چنین ﻣﺄوا نیست
جای تو جنت رضوان من است که سزای تو فقط این چمن است
بر شما باد به حق ارزانی نعمت وصل پس از هجرانی
پیام آیت الله مهدوی کنی به مناسبت کشف پیکر مطهر شهید صفایی نراقی
بسم الله الرحمن الرحیم
«من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدﻳﻼً» (الاحزاب / 23)
عروج ملکوتی و خونین نور چشم عزیز ما، پاسدار رشید اسلام، دانشجوی شهید«علیرضا صفایی نراقی»، هر چند موجب افتخار و سربلندی ماست، اما از دست دادن این نیروی ارزشمند و گرانقدر، ضایعهای بود که همة دوستان و همرزمان او را داغدار کرد و امروز بازگشت پیکر پاکش یاد و نام همیشه جاوید اورازنده میکند. شهید عزیزی که پیکر مطهرش 9 سال پیش در دشت خونین شلمچه به خون غلتید و امروز به زادگاهش انتقال داده شد، حقاً از جوانان و دانشجویان گرانقدری بود که فقدانش بر ما سنگین مینماید.
این برادر ایثارگر که در تمام فضایل، تعبد و تعهّدش از همه چشمگیرتر بود زندگی شبانه روزیاش در دانشگاه امام صادق(ع) ولو در مدتی کوتاه اسوة حسنهای برای سایر دانشجویان در دانشگاه بود.
شهادت قهرمانانهاش تابلویی رنگین از ایثار و فداکاری در برابر دیدگان ما نصب نموده است. چنین انسان ارزندهای به عنوان ارزشمندترین نیروی خدماتی اسلام با اینکه بقای وجودش ضرورت داشت، تا مرز شهادت و قربانی شدن در دفاع مقدس با دشمنان اسلام پیکار نمود و بالاخره با قطرات خون پاکش درخت تنومند دین خدا را آبیاری نمود. شایسته است که همه مردم ما، به ویژه همسنگران دانشگاهی او در تداوم راه آن شهید عزیز و همیشه جاوید کوشا باشند و بدانند تا زمانی که این گونه جوانان پاک و ایثارگر جان برکف در راه اعتلای اسلام و ارادتمندی به امام عصر (ارواحنا فداه) ایستادهاند و آمادگی دارند، دشمن برای همیشه ناامید و خوار و زبون خواهد بود.
والسلام علیکم و علی الشهداء والصالحین
محمد رضا مهدوی کنی
رئیس دانشگاه امام صادق(ع)
1/7/1374
فرازهایی از وصیتنامه شهید
لحظاتی قبل از حرکت است. شاید پایان راه باشد. اما چه راهی؟راهی که مسافر آن در طول 20 سال و اندی در ظلمت به سر برد. آخر این راه که سراسر ظلمت بود، میتواند با نور به پایان رسد و چه زیبا خواهد بود اگر چنین شود.
ما در چه چیز شک داریم؟ در اینکه این راه حق است؟ یا در اینکه اگر شهید شدیم چیزی از گناهان ما باقی میماند؟ پس حال که در هیچ یک از این دو شک نداریم و جان امانتی است که در آخر آن را از ما خواهند گرفت، هر چند که ناخشنود باشیم، پس چه بهتر که این امانت را به صاحبش تقدیم کنیم.
در اینجا باید از دو همنام که یکی مرا به دانشگاه امام صادق(علیهالسلام) سوق داد، که خداوند این عزیز را در دنیا و آخرت سرافراز بدارد و دیگری که مرا از ظلمت ریاست طلبیها نجات دادو به دانشگاه نور و سعادت و جامعه الحسین(علیهالسلام) (جبهههای نور) رهنمون شد، تشکر کنم.
علیرضا صفایی نراقی
بخشی از نامههای شهید
بسم الله الرحمن الرحیم
بل الله مولیکم و هو خیر الناصرین (آل عمران / 150)
سلام علیکم. امیدوارم که با اتکال به خدا و تحت توجهات ولی عصر(عجلاللهتعالیفرجهالشریف) با پایداری هر چه بیشتر در برابر کافرین بایستید و خداوند عذاب خود را به وسیله شما بر اینان نازل کند. امروز روز پنجم ماه مبارک رمضان است که این نامه را مینویسم و جای شما خالی است. سحر و موقع افطار و اصلاً کل این چهار روز صفای عجیبی داشته است، هر چند که به گردپای جبهه هم نمیرسد. زیرا صفایی که در جبهه وجود دارد، ناشی از انقطاع انسان از همه چیز به سوی خداوند است، آن چیزی که تمام ائمه ما علیهم السلام در «مناجات شعبانیه» از خدا میخواسته اند. بیش از این وقت شما را نمیگیرم و مزاحم نمیشوم در پایان از شما التماس دعا دارم «با یک محتاج دعا گفتن قضیه را ختم نکنید» و از قول بنده به برادر «خان بابایی» هم سلام گرمی عرض کنید.
25/2/1365 مطابق با 5 رضمان 1406
علیرضا صفایی
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جمیعاً و رحمه الله و برکاته
قبل از هر چیز میخواهیم دربارة صحبتهایی که از قلب پاک و بیریای شما برآمده و به صورت خطوطی بر صفحه کاغذ تجلی کرده، صحبت کنم. شما را به خدا به من بیچاره رحم کنید. این طور درباره من خیال نکنید. به خدا قسم اگر باطن من برایتان کشف میشد، رغبت نمیکردید که آب دهان به روی من بیندازید. شما را به خدا برای من از درگاه خدا طلب مغفرت کنید. آیا فکر کردهاید کسی که به امام صادق(ع) خود را منتسب کرد و دانشجوی دانشگاهش شد، انسان خوبی میتواند باشد؟ اگر این گونه فکر کردهاید، سخت به اشتباه رفتهاید که:
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند نه هر که آینه سازد سکندری داند
اگر می دانستید آنچه را که بین من و خداست و خدای «مظهر الجمیل و ساتر القبیح» آنها را پوشانده است مصداق حدیث امام هادی(علیهالسلام) میشدم که «لوتکاشفتم لن تدافنتم». مصیبت بزرگ و عظیم این است که آدم را بهتر از آنکه هست بپندارند، آن وقت درد دو تا میشود; یکی درد خوب نبودن و دومی درد خود را خوب جلوه دادن.
گفتهاید بهترین کار برای شما موعظه است. من از هر کسی به موعظه بیشتر نیازمندم و چه کنم که گاهی اوقات موعظه دلهای سوخته باز در دل من کارگر نیست. باور کنید که خیلی عقب هستم و اصلاً نمیتوان گفت که عقب هستم. چون عقب بودن مستلزم راه افتادن و سپس از دیگران جا ماندن است.
اما ما به راه که نیفتادهایم هیچ، واپس رفتهایم. باز هم شما را به خدا قسم میدهم که برای من طلب مغفرت کنید.
اما، سخن بعد اول اینکه امیدوارم هر کجا هستید، در پناه ایزد منان و با یاد و ذکر او تمام رنجها را برخود آسان کرده باشید; هر چند که ممکن است در میان شما برادرانی باشند که اصلاً رنج نبینند و بگویند: «هر چه آن خسرو کند شیرین بود».
دوم اینکه خوشا بحال شما که در مکان مقدس جبهه به سر میبرید و همین که توانستهاید دل بکنید، از من جلوتر هستید و این حداقل است. چون من در امتحان دل کندن مردود شدم و نتوانستم.
حدیث بسی طولانی شد و شما را خسته کردم و اصلاً دنیا و گردش فلک را ببین که من با شما هم صبحت شدهام. آخر من کجا و شما کجا؟ شمایی که امام رضا(علیهالسلام) فرمود، هنگامی که قصد رفتن به جبهه میکنید، خداوند برائت از آتش را برای شما مینویسد و ....برای هر روز شما ثواب عبادت هزار نفر که هر نفر هزار سال عبادت خدا را کرده باشند.
درود بر بندگان صالح خدا، آن همایون بندگانی که با کمال امانت اصالت خود را حفظ کرده و آن نواب حسینی که امیر نفس خود شده و پرچم سیادت محمد هاشمی(صلیاللهعلیهواله)را در جهان به اهتزاز درآوردند.
بخشی از اشعار شهید
ریزش آب از زبر آبشار نغمه بلبل به سرشاخسار
حسن گلند و بر آن تیغ و خار برگ گل و غنچه بشکفتهاش
برف زمستان و نسیم بهار ریزش پاییزی برگ درخت
روشنی روز و شب تیر و تار نورفشانی مه و نجم و هور
زمزمههایی که کند جویبار ابر که خوش میروند اندر سپهر
قطره خون بدنش لالهزار عاشق صادق که بیار پدید
دل که بود در طلب و بی قرار صورت زیبای جهان برون
از صفت لطف خداوندگار جمله برآرند به یکسان زبان
گشته به حمدش مترنم هزار آن که جمیل است و محب جمال
کوه شود چاک و بگردد غبار آن که به کوه ار بکند جلوهای
ما همه در درگه او خاکسار آنچه کمال است همه زان اوست
گر بکند توبه، شود شرمسار زخم عظیم است که هر مذنبی
در وصف جبهه حق علیه باطل
جبهه آنجا که علی سربرخاک میبساید به در ایزد پاک
که خدا یاور من هست قلیل نظری کن به من ای رب جلیل
که کجا مرد چو عمار بود چون تو مالک به کجا یار بود؟
دستهای علی آنجا شده قطع بعد از او حجر رود بر سر نطع
جبهه آنجا که حسن بی یار است دل یاران حسن بیمار است
قد سرو همگی گشته کمان در بر برق طلا و همیان
جملگی بنده جاه وزر و سیم گویی از حق نبود کس را بیم
جبهه آنجا که حسین مظلوم این چنین بانگ زند از حلقوم
هست آیا میان هشیاری که کند آل خدا را یاری؟
جمع دیندار به هنگام بلا مثل نادان به میان عقلا
آنچه گفتیم حدیث پیش است لیک اکنون نه سخن زان کیش است
دیگر اینجا هه سربازدلیر شب همه زاهد و در روز چو شیر
دوختهاند چشم به لبهای امام که چه فرمان دهد آن پیر همام
همه از بند خودی آزادند جمله از وصل به حق دلشادند
وصف ایشان به کلام قرآن آیت حب و یحبون بر خوان
حجت خدایی
زدودیده اشک بارد که چرا رخت نهان شد ملکا چه جرم سرزد که عذابمان گران شد؟
به مثال هود هستی، نه که جسم نور هستی دل هر خداپرستی زغم تو در فغان شد
همگی به جست و جویت، همه طالبان رویت چه شود رخ نکویت ز نقاب غیب عیان شد؟
تو که مظهر وفایی، تو که حجت خدایی دمی از نظر نمایی چه بسا به مرده جان شد
در وصف امام زمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف)
گویند بهار آمد و گل گشت نمودار هم بید به رقص آمده هم سرو و سپیدار
پائیز کنون گشته بسی خسته زپیکار بلبل به شعف خوانده غزل در بر دل دار
کاین لطف سخن از سر فیض تو بود یار
گویند که باران بهاری به مثل مُل کرده است همی مست مر آن سوسن و سنبل
زان است که تا عرش رود نغمة بلبل کامروز شده موسم دیدار رخ گل
فصلی است نکو، فصل گل و دیدن گلزار
گویی نه بهار است بهاری که نپاید دل بستن انسان به چنین دوره نشاید
زیرا پس از این دوره چو پائیز بیاید دهقان به تعجب سر انگشت بساید
کاندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلنار
آنگاه بهار است که هر گرگی و هر میش باشند بریکدگر و هردو به یک کیش
دیگر نبود از ستم و ظلم دلی ریش آن دم نکند فخر دگر خواجه به درویش
وین نیست مگر دورة آن حجت دادار
آنگاه بهار است که آن یار بیاید آن گل که مرا او را نبود خار بیاید
آن مشعل گمراه شب تار بیاید در هم شکن ظالم بدکار بیاید
آن چاردهم ماه ولا مظهر قهاّر
سخت است بسی دوریت ای آیت سبحان از درد غم هجر تو دنیاست چو زندان
در جبهه کنی سیر همی یا به جماران در زیر کدام ابر شده روی تو پنهان؟
کز ظلمت فقدان تو هر روز شب تار
عاشق به خدا در غم تو تاب ندارد وان چشمة چشم است که هیچ آب ندارد
هر روز و شبش منتظر و خواب ندارد از بس شده گریان گهرناب ندارد
ای روح خدا، پورحسن سرور سالار
ای آن که ز دیدار تو شیرین بشود کام ای آنکه به وصل تولیالی است چو ایام
ای آنکه تو را مهدی موعود بود نام زیرا که جهان گشته پذیرای چنین گام
با رهبری روح خدا نایب بیدار
18/09/1346: تولد در اصفهان
1352: شروع تحصیل در مقطع دبستان، مدرسه دهخدا
1357: شروع تحصیل در مقطع راهنمایی
1358: شرکت در جلسات قرآن مسجد آیت الله خادمی
1360: شروع تحصیل در مقطع هنرستان، مدرسه امیرکبیر
1360: عضویت در بسیج مسجد آیت الله خادمی
1360: فعالیت در انجمن اسلامی مدرسه
1360-1364: کار در امور اداری و ساختمانی دامپروری اصفهان (تابستان ها)
1361: ادامه تحصیل در مقطع هنرستان، مدرسه فنی ابوذر
1362: فعالیت در مسجد صاحب الزمان(عج) و تشکیل کتابخانه
1362: طی دوره های آموزش نظامی در پادگان غدیر اصفهان
1362: تأسیس انجمن دانش آموزی «محبان الحسین(ع)»
1362: تدریس قرآن در مسجد و بسیج
1362: شرکت در عملیات والفجر2، پیرانشهر
1363: مسئول آموزش بسیج و رابط بین پایگاه و منطقه مقاومت
1363: مسئول برنامه های صبحگاهی انجمن اسلامی هنرستان
1364: مسئول آموزش انجمن اسلامی هنرستان
1364: مسئول اردوی آموزشی ـ فرهنگی مدرسه
1364: اخذ دیپلم برق و شرکت در کنکور سراسری
1364: شروع تحصیل در دانشگاه امام صادق(ع)، رشتة معارف اسلامی و تبلیغ
12/11/1364– 4/2/1365: شرکت در عملیات والفجر8
1365: مسئول اعزام گروهی از دانشجویان دانشگاه به جبهه
10/1365: قبولی در آزمون مبلغین سازمان حج و زیارت
3/10/1365: نگارش وصیت نامه
7/10/1365: شرکت در عملیات کربلای 4 و مجروح شدن
9/10/1365-9/11/1365: بستری شدن در بیمارستان اصفهان
10/1/1366: اعزام مجدد به جبهه های جنگ تحمیلی
30/1/1366: شهادت در استان کردستان، منطقه بانه، عملیات کربلای 10
9/2/1366: تشییع و تدفین در گلستان شهدای اصفهان
سعید در سال 1346 در اصفهان چشم به دنیا گشود. از 9 ماهگی هوش و ذکاوت خود را در بیان جملات و حرکاتی که برای این سن زود مینمود، نشان داد. پیش از پایان شش سالگی به دبستان رفت؛ در حالی که قبل از آن بخوبی میتوانست از عهدة خواندن کتاب برآید.
سعید از حدود 9 سالگی در جلسات قرآن حاضر میشد و در جریان انقلاب با اینکه کودکی بیش نبود، تصاویر امام (قدس سره) را بر روی فیلم و فیبر کلیشه میکرد و بر دیوار کوچهها و خیابان ها نقش میزد. او هرگز از نمازهای خود در آن سن کم غفلت نمیکرد و چون به تکلیف نرسیده بود، برای نماز صبح والدین او را از خواب بیدار نمیکردند، لذا با التماس و خواهش و با دیدگان اشک آلود از آنها درخواست میکرد که برای بیدار کردن او در صبح اهتمام کنند. والدین او چون اصرار و میل باطنی اش را میدیدند، چند روز صبح او را بیدار کردند و پس از آن، او خودش هر روز صبح بیدار میشد؛ بدون آنکه برای بیدار شدنش به کسی زحمت بدهد.
سعید قبل از سن تکلیف، روزههایش را کاملاً میگرفت و خدای خویش را آن طور که در توان داشت از کودکی و اوان نوجوانی عبادت میکرد. او از همان زمان، امر به معروف و نهی از منکر را به زبان بسیار زیبا و با عملی شیوا بیان و ارائه میکرد و در این راه و کلیه راههای خوب، خود اسوه عملی برای فامیل و دوستان خود بود. قبضهایی که با مبلغ ناچیز پول توجیبی خود در سن سیزده سالگی از دارالایتام امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) تعهد کرده بود وتا این تاریخ هنوز به نام وی صادر میشود، یکی از وجوه پاک قلب خیراندیش اوست.
در دوران تحصیل همیشه حایز رتبههای ممتاز اول و یا دوم میشد و در تمامی سالها در دبستان و راهنمایی و پس از آن دائماً مورد تمجید آموزگاران، دبیران و مسوولان خود بود. چندین سال پس از شهادتش، زمانی که با یکی از استادان زمان تحصیل او درباره وی صبحت میشد، در تمامی طول صبحت، استاد به یاد شاگرد شهیدش، میگریست. او در سالهای آخر تحصیل ﻣﺴﺌﻮل انجمن اسلامی هنرستان محل تحصیل خود بود و برای ارتقای سطح علمی و اعتقادی دوستانش در مدرسه بسیار زحمت می کشید.
سعید بسیار مهربان و متواضع، با گذشت و صاحب اخلاق کریمانه بود. او بعد از پیروزی انقلاب، شبها تفنگ بر دوش با دوستانش از نقاط حساسی که برایشان معین شده بود، تا صبح پاسداری میکرد و صبح بدون احساس خستگی در کلاس درس حاضر میشد.
سعید وطن پور در سن پانزده سالگی برای اولین بار به جبهه رفت و در تصرف ارتفاعات «بازی دراز» شرکت کرد. شهادت چند تن از همرزمانش در آن عملیات جرقه های عشق او به شهادت را تبدیل به شعله کردند و او را بی قرار جبهه ها ساختند. هر بار که از جبهه بر می گشت، در خانه نیز لحظه ای از یاد جبهه غافل نبود. تا آنکه فرصتی پیش آید و خود را در دیار معشوق ببیند. جز به خاطر ﻣﺴﺌﻮولیتی و وظیفه ای چون امتحانات پایان سال یا سرپرستی خانواده در غیاب والدین و غیره در شهر نمی ماند. هر زمان وظیفه ای بر عهده می گرفت به بهترین نحو بر انجام آن موفق می شد.
در سن شانزده سالگی انجمن دانش آموزی «محبان الحسین(ع)» را با همیاری دوستان خود بنیان نهاد که شرط عضویت در آن انجمن عشق به امام حسین (ع) بود که بعد از گذشت سالیان سال از شهادت وی همچنان در شبهای جمعه با یادآوری مصیبت امام حسین (ع)، عشق به امام خمینی (ره) و راه او را در قلب جونان دانش آموز زنده و پایدار نگه می دارد.
پس از گرفتن دیپلم بلافاصله در کنکور سراسری شرکت کرد و در چندین دانشگاه قبول شد اما ترجیح داد که به دانشگاه امام صادق (علیهالسلام) برود. در آنجا نیز راهنما و مشوق همکلاسانش برای اعزام به جبهه بود. او بارها و بارها داوطلبانه به جبهه رفت و در مواردی مسئولیت اعزام گروهی از دانشجویان را بر عهده داشت.
سعید در دی ماه 1365 در جریان عملیات کربلای 4 مجروح شد و نتوانست در عملیات کربلای 5 به خاطر نقاهت خود شرکت کند اما بعد از نوروز سال 1366 و در حالیکه زیارت خانه کعبه به عنوان مبلغ از طرف دانشگاه به او پیشنهاد شده بود، اما دوباره داوطلبانه عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل شد.
آخرین باری که از جبهه باز گشته بود، در موقع بیان خاطرات همرزمانش آنچنان روحش اوج می گرفت و فراسوی وجود خاکی اش می رفت که برای اطرافیان مسلم شده بود که سعید دیگر در بین آنها زندگی نمی کند و او مسافر و راهی عالم بالا است. روزهای آخر سکونت در خانواده را می توان سکونت جسم او دانست، چون روح وی قبل از آن پرواز را آغاز کرده بود.
وصیتنامه ای که از وی در دست است، مربوط به روزهای قبل از عملیات کربلای 4 می باشد که قلم روانش کلمات را براحتی به بازی گرفته و توانسته است احساس قلبی اش را که گواهی از شهید نشدن ایشان در آن عملیات است، به ترسیم کشد. وصیتنامه شاگرد قرآن به نحوی از قرآن و با نسیمی بهره برده است که با هر بار تکرار و خواندن وصیتنامه حقایق عرفانی تازه ای بر خواننده می شود.
در عصر روز 30 فروردین 1366 مطابق با 20 شعبان 1407 در عملیات کربلای 10 و در ارتفاعات «گلان بانه» این کبوتر عاشق و سبک بال بر اثر اصابت گلوله توپ دشمن و موج شدید انفجار به شهادت رسید و به دیدار مولا و معبودش شتافت. پیکر مطهرش در تاریخ 9 اردیبهشت همان سال در گلستان شهدای اصفهان به تربت پاکش هدیه شد.
روحش شاد و راهش پر رهرو باد.
بسم الله الرحمن الرحیم
«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقاتِلُونَ فی سَبیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجیلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذی بایَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ» (توبه: 111)
خدا می خرد، مومنین می فروشند جانها و اموالشان را، بهشت را می گیرند «وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَر» (توبه: 72). چگونه تجارت می کنند؟ مقاتله با کفار، می کشند و کشته می شوند.
وعدة این تجارت شگفت را خدا در کتب انبیا داده است و خوشا و طوبی به حال او که به این عهد خود جانانه وفا کرد. بشارت باد بر این بیع که بر آن همت ورزیدید و این همان درجه کمال هستی است و هدف هستی.
چه خوب تجارتی، چه خوب خریداری، چه کوچک مبیعی، چه بزرگ اجری. اما چه بگویم که دلم، قلبم، به سخن نیامد، روحم شکفته نشد، همجنس، همجنس را شناسد، جسم، جسم را لمس کند و روح، روح را. اما روح من چگونه، چه شد؟
مرکز جسم، مغز است و مرکز روح، قلب. اگر به دیدار معبود و منظور روم، باید روح و قلبم بشارت دهد، تا کی منتظر شوم؟ کی صدای محبوب را بشنوم؟ نمی دانم. از او خواسته ام قبل از ورود مرا مهیا سازد. اما این را می دانم که دوستش دارم، مزه عاشقی را نچشیده ام که ببینم آیا عاشق اویم یا نه؟ اما اگر عنایتی کند، دیگر طاقت ماندن را نخواهم داشت.
خدا، خدا، عجب سیه روزم، سیه قلب و سیه رویم. اما او بسیار بزرگ است، بسیار، این را موفق شدم از دل بگویم.
شما هم خوب می توانید از لب، حرف باطن را بزنید. اما وقتی که لااقل از چیزی بگذرید، نمی شود همه چیز باشد. لطف خدا را هم طالب باشی، اگر از جان، مال یا چیز دیگر گذشتی، همان قدر او را می بینی، اگر تمام خود را دادی، تمام او را می بینی. این را هم از قلب گفتم، از زبان وجود گفتم.
خدا مرا ببخش، عفو کن، از لغزشهایم بگذر. و اما تو ای دوست برای چه هستی؟ چه تصمیمی داری؟ فکر کن، وجدان خود را حکم کن، ببین این لطف خداست که مانده ای یا استدراج و رسیدن به پلة آخر برای سقوطی بهتر.
قربان پدر و مادرم، از شما می خواهم احساسات، شما را تهییج نکنند، اشک ارزش دارد، آن را با معنا قرین کنید، زینب (س) هم همین طور کرد و دیگران را هم به همین وادار کرد که رفتن حسین (ع) کارها کند. نکند با در خود فرو رفتن، فراموش کنید وظیفه چیست؟ نکند زینب بودن را و رسالت وی را در ولوله های دیگر جا گذارید. اگر نکنید ﻣﺴﺌﻮولید. خون حسین (ع) آن کرد. خون شاگرد حسین (ع) هم باید این کند، ان شاالله. شهید هم زنده است، زنده. و زنده پیروزی را شاهد است، امت را شاهد است، شما را هم شاهد است، شاهد. آیا این را باور کرده اید؟
توکل به خدا. الهی ما را بپذیر. به امید ملاقات در مقام رضوان الهی. خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار
والسلام
3/10/1365
بسم الله الرحمن الرحیم
«یَأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ اسْتَعِینُواْ بِالصَّبرِْ وَ الصَّلَوةِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابرِِینَ . وَ لَا تَقُولُواْ لِمَن یُقْتَلُ فىِ سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتُ بَلْ أَحْیَاءٌ وَ لَاکِن لَّا تَشْعُرُونَ . وَ لَنَبْلُوَنَّکُم بِشىَْءٍ مِّنَ الخَْوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِّنَ الْأَمْوَالِ وَ الْأَنفُسِ وَ الثَّمَرَاتِ وَ بَشِّرِ الصَّابرِِینَ . الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِیبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ . أُوْلَئکَ عَلَیهِْمْ صَلَوَاتٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُوْلَئکَ هُمُ الْمُهْتَدُون» (بقره: 153- 157)
این چند آیه واقعاً شامل ما و همه ملت ایران است. ما در اینجا به قسمتی از آن و شما در آنجا به قسمتی دیگر آزمایش میشوید. امیدواریم جزء مهتدون باشیم، انشاءالله.
چند روزی است از عملیات سالم برگشتهایم و در همان منطقه در استراحت هستیم. محل استراحتمان جایی است که آرزو دارید یک سیزده به در آنجا باشید. منطقه ای است که اطرافش را کوه و تپه احاطه کرده. از وسط این تنگه سرسبز، یک رود کوچک با آب سرد و شیرین میگذرد و ادامه آن به باغهای پر میوه عراق و پس از آن به رود بزرگتری و به شهر روانه می شود. و حتماً خبر آزاد شدن تنگه دربند را شنیدهاید. حالا ما به این شهر توسط این تنگه مسلطیم. منطقه ای سرسبز و با خانههایی مثل خانههای دامنه البرز چند طبقه سفید که غرق در درخت و آب هستند. از سکنه آن اطلاعی ندارم ولی در بین راه مناطقی هستند که سکنه دارند و طرفدار و کمک کننده ما هستند.
رزمندگان هم از نعمت باغهای طبیعی و میوههای عراقی که در این مناطق وجود دارند برخوردار می شوند. جای همه تان خالی که به قول یکی از بچهها اینجا با پیک نیک اشتباه شده. هر روز چند بار هواپیماهای عراقی قصد ناخنکی دارند که با تیر اسلحه های ضد هوایی پذیرایی میشوند. دیگر اینکه حالت روحانی جبههها به همه اینها حالت خاصی بخشیده و هر روز با شنیدن پیروزی دیگری ...
الان که اینجا هستیم، آرزوی خوشحالی شما را داریم چون ما نیز خوشحالیم. در عملیات گذشته لیاقت مجروح شدن و باز شهادت در راه خدا را نداشتیم اما کسانی بودند که خبر داشتند در این عملیات شهید می شوند. خدا ما را در این عملیات آزمایش کرد. امیدوارم خدا زنده نگهمان دارد به شرط خدمت، در غیر این صورت هیچ چیز اولی تر از رسیدن به خودش و رضوانش نیست.
سعید
25/5/1362
خواب دیدم خودم رفته ام بنیاد شهید که برای خودم برگه شب هفت و ترسیم و ... از بنیاد شهید بگیریم. انگار اینطور بود که همه فکر می کردند که من بدبخت شهید شدم اما من خودم زنده بودم. خودم تعجب کرده بودم که چرا اینطوری شده و باید خود دنبال کار خودم باشم، یعنی من زنده باشم اما مردم چنین فکر کنند!
تعبیرش چیست؟ یعنی چه؟ شاید اینقدر بدبخت و بیچاره و مغبون هستم که باید در ظاهر مردم فکر کنند من ... [شهید] شدم در حالی که حقیقت این نیست. خدایا به من لیاقت بده و من را به آرزویم برسان اما نه اینگونه که مردم در کار باشند.
شاید خلوص ندارم، شاید دربدرم، شاید توفیق ندارم. «اللهم الرزقنی توفیق الشهادة، اللهم لا ترد حاجتی، اللهم اجعلنا من المخلصین».
دوست دارم شهید شوم ولی چیزهایی می بینم که نگرانی پیدا می کنم. اول اینکه آیا نبودن من در محیط خانواده مثل بعضی خانواده های دیگر اثر سوء دارد یا نه؟ فکر کنم اصلاً نبودن من در خانه و بودنم در دانشگاه هم به نوبه خود ایجاد زمینه ای می کند که بعضی چیزهای غیر مطلوب در خانه رشد کند و اگر نباشم، شاید این زمینه بیشتر شود. شاید هم برعکس، نمی دانم.
دوم اینکه چگونه یک شهادت می تواند در خانه تأثیر داشته باشد، دوست دارم با رفتنم چیزی بگذارم که راه حق (اگرچه واقعاً رهروش نبودم) در خانواده های ما زنده بماند و ماجرای قصه ای که تمام شد، نشود. اگرچه اینطور هم که بشود، من ضامن نیستم ولی دلم می سوزد که از واقعه ای اگرچه کوچک درسی گرفته نشود.
سوم آیا توان چشیدن امتحان های الهی را دارم یا نه؟ چون مجانی چیزی به کسی نمی فروشند و اگر نباشد چنین توفیقی پیدا کنم، امتحان های سخت الهی را چه کنم. دست از دنیا کشیدن، قطع محبتها، هیچ ندیدن و او را دیدن، بند غل ها و زنجیرهای کثیف گناه که دادم از این دردها به آسمان است، آیا اینها چه چیزی را برای من به ارمغان می آورند؟ آیا بلاخره در جوار محبوب جای می گیرم یا نه؟
می دانم بدبختم، ولی او، او، او... هنوز نشناختمش. چه می شود مرا، «و ما علینا الّا نتوکل علی الله».
4/12/1365
خدایا تو خوب توبه پذیری. اگر انسانی توبه کرد، زمینه دوری از خودت را و علاقه به گناه یا عدم انزجار از گناه را از آدم توبه کننده دور می کنی. خدایا دیگر بس است، دوست ندارم گناه کنم. امیدوارم در این قدم اول ثابت باشم.
چرا انسان گناه می کند، چرا؟ چرا سیاه می شود؟ چرا از زندگی سیر می شود وقتی که با خدا کمتر حرف می زند؟ بدبختی است، از خدا که دور می شوی، زمینه گناه پیش می آید، آلوده و کدر می شوی، باز دورتر می شوی، باز گناهت بیشتر می شود، اگر وجدان داشته باشی و با تو قهر نکرده باشد، هستی را برایت سیاه و تنگ می کند.
اگر به خود بیایی، با خدا شوی، واقعاً از فکر گناه و عدم اطاعت از خدا متنفر شوی، با خدا حرف بزنی، یاریت می کند، زمینه طاعت بیشتر می شود، با طاعت خود را نزدیکتر می کنی، اگر موفق شوی با شیطان خداحافظی کنی و او را وادار به قهر کردن از تو کنی، نزدیک می شوی، با نزدیکی زمینه عبادت هم تو را یاری می کند. دیگر ایستادن هایت هم خوب می شود درک کرد چرا رسیدن به او، رسیدن به بی انتهایی و تکامل کامل است. ولی فقط وقتی که از ابلیس متنفر شوی.
از خداوند متعال می خواهم در من زمینه وصال را آنچنان مقدر سازد که همچون پروانه ای در عشق نور و حرارت رسیدن به او بسوزم. (21 رمضان المبارک)
1345: تولد در اصفهان
1352: شروع تحصیل در دبستان ارشاد، اصفهان
1357: شروع تحصیل در مدرسه راهنمایی ارشاد، اصفهان
1357: حضور در راهپیمایی مردمی جهت مبارزه با رژیم شاه
1359: نگارش مطلب برای نشریه رویدادها و دیدگاه ها
1360: شروع تحصیل در هنرستان ابوذر، اصفهان
1360: فعالیت در واحد فرهنگی بسیج مسجد پناهی
1361: طی دوره های آموزش عقیدتی و ایدئولوژی
1362: طی دوره های آموزش نظامی از طرف بسیج مسجد
1363: شرکت در کنکور سراسری و قبولی در رشته الکترونیک دانشگاه تبریز
1363: یک ترم تحصیل در دانشگاه تبریز و انصراف جهت شرکت در کنکور مجدد
1364: شرکت مجدد در کنکور سراسری و قبولی در دانشگاه امام صادق(ع) و دانشگاه علوم قضایی
1364: ورود به دانشگاه امام صادق(ع)، رشته معارف اسلامی و تبلیغ
22/7/1365: اعزام به مناطق عملیاتی همراه با 30 نفر از دانشجویان دانشگاه امام صادق(ع)
3/10/1365: نگارش آخرین نامه برای خانواده در خرمشهر
4/10/1365 : شهادت در علمیات کربلای 4، جزیره ماهی، شلمچه
1375: کشف و تشییع پیکر مطهر شهید و تدفین در گلزار شهدای اصفهان
حمیدرضا بهداد در آذر ماه سال 1345 دیده به جهان گشود، از همان اوان کودکی از روحی لطیف، برخوردار بود. صبر و وقار، افتادگی و تواضع، گذشت و مهربانی از صفات بارز او بودند. در هفت سالگی وارد دبستان ارشاد شد. علاقه شدیدی به درس و تحصیل علم داشت. در محیط مدرسه نیز چه از نظر اخلاقی و چه از نظر درسی، فرد ایدهالی بود، به گونهای که توجه مسئولان مدرسه را به خود جلب کرده بود. چند بار یکی از معلمان پدر حمید رضا را دیده و به ایشان گفته بود که حمید رضا از استعداد سرشاری برخوردار است و باید بیش از پیش از او مراقبت به عمل آید.
بعد از اتمام تحصیلات دبستان، وارد مدرسه راهنمایی ارشاد شد و در آنجا به تحصیل پرداخت که در این دوره از زندگی نیز به واسطة صفات پسندیدهاش، بسیار مورد تقدیر دیگران قرار میگرفت. روزی یکی از اقوام برای منظوری به مدرسه ایشان رفته بود. مدیر مدرسه که مطلع میشود ایشان یکی از نزدیکان حمیدرضا است، به وی میگوید: «به پدر و مادرش بگویید افتخار کنند که چنین فرزندی دارند، او مایه سربلندی ما و خانوادهاش است».
در همین دوران بود که شعله های آتشین انقلاب اوج گرفته و ریشه های پوسیده رژیم سفاک و منحوس پهلوی را می سوزاند. حمیدرضا نیز مانند بسیاری دیگر از نوجوانان و دوستانش، در تظاهرات و راهپیمایی های خیابانی شرکت میکرد و حتی شب ها از روی پشت بام شعار الله اکبر سر می داد. در واقع، در همین زمان بود که با ورود به دوران بلوغ، تحولات شدیدی در روح و فکر حمیدرضا پدیدار شد.
از جمله فعالیت های فوق برنامه و مؤثر او در مسجد محل، تهیه نشریه و مقالات فرهنگی و نصب آن در مدارس و مساجد اطراف محل سکونتش بود. تهیه مطاب برای نشریه «رویدادها و دیدگاهها» که در حدود 40 شماره آن از طرف مسجد تهیه و چاپ شد، فعالیت در کتابخانه و نوارخانه مسجد و مطالعه بیشتر کتابهای آنجا، شرکت در اردوهای تفریحی و نظامی و همچنین شرکت فعالانه در جلسات قرآن و عقیدتی مسجد، کار با دیگران و جذب آنان به مسجد و تهیه نمایشگاه کتاب در سطح شهر، از فعالیتهای دیگر او به شمار میآید.
او در مسجد محل به عنوان یکی از بهترین افراد به شمار میآمد و امیدی برای آینده محسوب میشد. نتیجه کار و تلاش او یعنی صدها برگ مطالب خام و نشریات مسجد که اکثراً با دستخط اوست، اکنون در آرشیو نگهداری میشود.
همه کاره مسجد شده بود، شبهای جمعه مراسم دعای کمیل و توسل برپا میکرد، مراسمات شهدا را می گرداند، قرآن و دعا می خواند. حمیدرضا به خاطر صدای خوبی که داشت، در اکثر مراسمات به قرائت قرآن می پرداخت. در طول سالهای جنگ تحمیلی نیز هرگاه یکی از دوستانش به شهادت می رسید، با قلبی حزین پشت میکروفون می رفت و به قرائت قرآن می پرداخت و اینگونه قلب همگان را به آتش می کشاند. روحیه متفاوتی داشت، هم خیلی باهوش بود و هم با وقار و اهل شوخی و هم اهل معنویت.
در حد و اندازه خودش، تلاش می کرد تا به هر طریق ممکن به نهال نوپای انقلاب کمک کند. در جریان مبارزه با منافقین و شناسایی آنها بسیار فعال بود و در اکثر گشت های شبانه شرکت داشت.
بعد از اتمام دورة راهنمایی، وارد هنرستان انقلاب اسلامی شد و در رشته الکترونیک ادامه تحصیل داد. در سال 1363 در کنکور سراسری شرکت کرد و در رشته الکترونیک دانشگاه تبریز پذیرفته شد. مدت 6 ماه به تحصیل اشتغال داشت؛ ولی به دلیل علاقهاش به فراگیری علوم الهی، انصراف خویش را از آن دانشگاه اعلام کرد و در سال 1364 در کنکور دانشگاه امام صادق(علیهالسلام) و کنکور سراسری شرکت نموده که در دانشگاه علوم قضایی و همچنین دانشگاه امام صادق(علیهالسلام) پذیرفته شد، اما با انصراف از دانشکده علوم قضایی، در دانشگاه امام صادق(علیهالسلام) به تحصیل پرداخت.
در سال دوم تحصیل به طور داوطلب از دانشگاه به جبهه های نبرد حق علیه باطل اعزام شد تا در عملیات کربلای 4 شرکت کند اما گویا ملائکه خدا به دیدارش مشتاق تر بودند. او در همین عملیات به شهادت رسید اما پیکر مطهرش به مدت 9 سال مفقود بود تا اینکه در تیرماه سال 1374 به همراه عدهای از شهدای دیگر کشف و در تاریخ 2/9/1375 در اصفهان به خاک سپرده شد.
در آخرین نامه ای که برای خانواده اش نوشته بود، می نویسد: «اگر انشاءالله شهادت نصیبم شد، آرزو دارم که بر مزارم قرآن تلاوت کنید، به خصوص سوره واقعه و سوره قیامت. مرا زیاد یاد کنید، در تشویق و ترغیب دیگران به این اقدام (حضور در جبهه های جنگ) بکوشید و از همگی طلب حلالیت داردم. دیدار به کربلای حسینی».
راهش پر رهرو و یادش گرامی باد.
بسم الله الرحمن الرحیم
درود و برکات فراوان به روان مقدس خاتم پیامبران، اشرف مخلوقات محمد مصطفی (صلیالله علیه و اله)، ائمه معصومین (علیهم السلام) خصوصاً حضرت صاحب الامر، قطب عالم امکان، حجت بن الحسن العسکری (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) و نایب بر حق و مقتدر او خمینی کبیر و بر بلند پروازان جبهههای مقدس جنگ تحمیلی و دعای تعالی و رفعت درجات برای شهدای راه فضیلت از آغاز تا کنون.
نمیدانم چه بر کاغذ بیاورم و چگونه سخن بر قلم جاری کنم تا هر آنچه که دارم بگویم. در دلم غوغاست از سخن، اما حیرانم که ابراز این کلمات ممکن است مرا از واقعیت ها دور کند. وظیفه شرعی ایجاب میکند که وصیت کنم؛ اما لیاقت درونی خود را مطابق با این وصایا نمیبینم.
خدایا تو میدانی اکنون که این سطور را مینگارم، چه در درونم میگذرد. ولوله جهاد در راه حق شورشی بر جانم افکنده است که یارای گفتن آن را ندارم. از سویی مینگرم با چشم دل که دستم خالی خالی است. به راستی هنگامی که تاریخ کوتاه عمرم را ورق میزنم، حقارت و کوچکی خود را حس میکنم. غربتم را از دیار معرفت الهی. خدایا، زندگیام را از تو میدانم؛ اما آنچه که حق حیات است، من از آن عاجزم که احقاق آن کنم. آری باید چون علی(علیهالسلام) گفت. «آه من قله الزاد و طول الامل».
آری ای عزیزان گر چه در خود نمیبینم توان و شایستگی سفارش و نصیحت را، اما همین که در این مدت زندگی، دریافت فکری و درونی داشتهام، لازم میدانم بگویم تا سندی باشد برای اینکه مسیر زندگی را با شناخت طی کردم. حرفها بسیار است ولی افضل آن است که اختصار در عین افادت را پیشه سخن کنم. سخن را از حضرت حق شروع کنم – که بهترین کلمات است – و جلوه حق تعالی.
اقرار میکنم که خدا را تنها مبدأ این جهان یافتم. اوست که زنده میکند و میمیراند. اوست که معنای وجود است. خدا را بر کتاب نتوان دید؛ بر خیال و تصویر نیز! خدا آن است که نفست بدون او آرام نمیگیرد. جز او همه هیچند و لباس کبریایی تنها برازنده اوست. زندگی را بدون خدا ظلمت دیدم و میدانم. هر آنچه که خدا در آن است، هست و آنچه که عدم است، شیطان است. باید بر قلب نگاشت که «الهی و ربی من لی غیرک».
خدایا بارها بخصوص در این اواخر به مطالبی دست یافتم که عمری از آن غافل بودم. تنهایی او را و اینکه خدا معنای همه چیز است و اینکه انسان، با خدا، انسان است. به هر حال حیات را نعمت خدا میدانم و ارزش آن را به راه خدا رفتن! همواره خدا را طلب کنید که رنگ خدایی یابید! بیایید حیات خود را سبغه الهی ببخشیم. بیایید خدایی شویم که انسان موجود جاویدان است. فرشتهای است که گناه میکند! فرشته شدن در عالم خاک است که ارزش دارد. بیایید خدا را در همه چیز ببینیم!
زبانم الکن است. آنچه گفتم، تنها ذرهای بود از آنچه که دریافتهام. نمیدانم چه بنگارم. همین را بگویم که عالم محضر خداست و ما مملوک او هستیم. اگر طالب کمال هستیم، باید رنگ خدا بگریم و هر آنچه تعلق پذیر است دور افکنیم. یقین را که هدیه الهی بر ماست، ارزش بخشیم به تزکیه که «قد افلح من زکیها» (شمس:9) و حصاری بر نفس کشیم که از آسیب عدوّ مبین به دور ماند.
خدا بر قلب مومن مینشیند. آری خدا در مومن است و مومن فانی در خدا. چه بهتر از این سعادت برای راهبان راه ایمان که قلبشان عرش الهی باشد و حرم خدا؟ آنچه گفتم، شناختم بود. اما در عمل لنگ هستم به راستی که ما چقدر از خدا دوریم که باید در قرآن به وسیله شتر خودش را به ما بشناساند؟
اما نعمتی را شکر باید گفت که عطای عظیم نبوت و امامت است و آن جهت حیات است برای انسان که میخواهد به خدا برسد و وسیله وصول سیرت نفسانی هر انسانی، این راهبرانند، که کمال را بدون انسان کامل طی کردن عین ضلالت است. آری محمد(صلیاللهعلیهواله) انسان کامل است و علی(علیهالسلام) نیز، باید به علی(علیهالسلام) اقتدا کنیم که علی(علیهالسلام) آیه بزرگ خداست.
آنچه ارزش حیات است مرگ است و انتقال به مراحل اعلی که انسان در گذر مراحل مختلف نفسانی است. از عالم ذر به عالم رحم و از رحم به دنیا و از دنیا به برزخ و از برزخ به قیامت و... اما ما را چیست که در تنگه فریبندة این عروس حلیه گر دنیا و در خم مکار، تولد و مرگ خود را باختهایم و سکوت را قبول کردهایم. اگر سروش الهی ما را به خلافت میخواند، رواست که در بند ملک زود گذر و عیش ناپایدار نمانیم و دنیا را ساعتی بیش ندانیم. آری پیامبر (صلیاللهعلیهواله) گفت: «الدنیا ساعه فاجعلوها طاعه» پس آن را در طاعت به سر بریم که طاعت خدا راه حق است و دنیا محضر اوست.
برادران عزیزی که مدتها در کنار هم بودهایم، دوستان و آشنایان و هر کسی که این سطور را میخوانی، توجه داشته باشد که زمان، زمان بیداری الهی است. زمان قیام و ایثار و فداکاری در راه اسلام، زمان، زمان انتظار پویا و متحرک و زنده است. انقلاب اسلامی ایران بزرگترین جلوه یک قیام حسینی پس از سالیان متمادی است. این انقلاب یک آیت بزرگ خدا و حجت برای همة مسلمین است. انقلاب محل امتحان ایمان و تعیین عیار ایمان مدعیان ایمان است. انقلاب ما با خون و شمشیر پیروز شد و تا رسیدن به ثمره نهایی آن یعنی اتصال به قیام منجی عالم بشریت مهدی قائم (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) خون میطلبد و محتاج فداکاری و ایثار جانها و مالهاست. پیامم، پیروی از راه خمینی است. خمینی را پاس دارید و دعا کنید که او امام جامعه مسلمین در غیبت است و نمونه انسان کامل. بر رفتار و کردار او دقیق شوید که سنت پیامبر و ائمه اطهار( علیهاالسلام) است. به او ظن سوء مبرید که خطایی بزرگ است و او به نور خدا مینگرد.
حفظ انقلاب اسلامی در گرو مشایعت از امام امت است. امام را در زندگی بعد از انقلاب خود، به عنوان یک فرشته در بحران حرکتهای انحرافی دیدم و آنچنان عشقی به او دارم که جای ذکر نیست. دعایش کنید که سخنش و نفسش کلام خداست و چون مسیح زنده کننده جانهای مرده. از روحانیت پشتیبانی کنید که بهترین پاسداران اسلام هستند. در حمایت از جمهوری اسلامی، به عمل و دست و زبان تلاش کنید که بهترین نشانه عنایت خداوند بر ما ملت، قرار دادن ما در این موقعیت زمانی است تا بتوانیم اقامه عدل و حق و راستی کنیم. با ضد انقلاب و جریانهای کور نفاق و کفر بجنگید که کید آنها بالاترین کیدهای شیطانی است. بر نماز جمعه و مجالس دعا و... مداومت داشته باشید که همة این عوامل مقوم خط فکری اصیل انقلابند. از دشمن و توطئههای او ترس به خود راه ندهید. مدافع رزمندگان جبههها باشید که آنها منادیان فتح بزرگ هستند و زمینه سازان ظهور موعود. بر نماز مراقبت کنید که قبول اعمال بسته به آن است. به نماز و عبادت عشق بورزید که عبادت نیاز روح است. خود را به آموزشهای اسلامی و مکتبی و مفاهیم قرآنی آشنا کنید که بیشترین ضرری که به جامعه اسلامی میخورد، ناشی از خلا فرهنگی است. آنچه که گفتم تنها بخشی از آنچه بود که لازم بود گفتن آن، اما فرصت نیست.
خطابی به برادران دانشجو دارم که ای عزیزان قدر خود را بشناسید و بدایند که کسب علم شما زمینه ساز افتخار آفرینیهای آینده انقلاب است؛ اما در عین حال مراقب باشید که علم حجاب اکبر در وجودتان و تحصیلتان رخنه نکند. علمی که تو را از عبادت و دعا دور کند، تو را به انزوای از صحنه جهاد بکشاند، علم نیست، علمی که انسان را متواضع نکند علم نیست، بلکه وبال است، وبال.