کانون دانش آموختگان صادق اصفهان

سیستم ارتباط الکترونیکی دانش آموختگان و دانشجویان دانشگاه امام صادق(ع) در استان اصفهان

کانون دانش آموختگان صادق اصفهان

سیستم ارتباط الکترونیکی دانش آموختگان و دانشجویان دانشگاه امام صادق(ع) در استان اصفهان

کانون دانش آموختگان صادق اصفهان

کانون دانش آموختگان صادق، مؤسسه ای است مردم نهاد، با هدف فعالیت های علمی و فرهنگی و برقراری ارتباط میان دانش آموختگان، دانشجویان و دانش آموزان مؤسسات وابسته به دانشگاه امام صادق (علیه السلام) در استان اصفهان

اشتراک خبرنامه

    لطفا ایمیل خود را وارد نمایید

    لطفا بعد از پایان ثبت نام به ایمیل خود مراجعه فرمایید

شهید مصطفی عبدالشاه

يكشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۲، ۰۲:۱۹ ق.ظ

سالنامه شهید

1345: تولد در شهر کاشان، استان اصفهان

1352: ورود به مقطع تحصیلی ابتدایی، مدرسه اسلامی

1357: ورود به مقطع تحصیلی راهنمایی، مدرسه خاوری

1360: ورود به مقطع تحصیلی متوسطه، دبیرستان امام خمینی(ره)

1361: فعالیت جدی در انجمن اسلامی مدرسه و برگزاری مراسمات متعدد

1363: اخذ دیپلم در رشته علوم تجربی

1363: طی دوره های آموزش نظامی در بسیج اصفهان

6/1363: اولین اعزام به جبهه های نبرد حق علیه باطل

1363: اعزام مجدد به جبهه های نبرد حق علیه باطل و شرکت در علمیات بدر

1364: شرکت در کنکور و قبولی در رشته میکروب شناسی دانشگاه علوم پزشکی و دانشگاه امام صادق(ع)

1364: شروع تحصیل در دانشگاه امام صادق(ع)، رشته معارف اسلامی و تبلیغ

18/7/1364: اعزام مجدد به جبهه های نبرد حق علیه باطل

15/11/1364: اعزام مجدد به جبهه های نبرد حق علیه باطل

12/12/1364: شهادت در عملیات والفجر 8، منطقه فاو

1375: کشف پیکر مطهر شهید پس از 11 سال و تدفین در گلزار شهدای کاشان

 

 


زندگینامه شهید

شهید مصطفی عبدالشاه در سال 1345 در خانواده‌ای مذهبی در شهر کاشان به دنیا آمد. نبوغ و هوش خدادادی ایشان در همان دوران کودکی به خوبی نمایان بود. دوران ابتدایی مصطفی همزمان با حوادث قبل از انقلاب و تظاهرات روزانه مردم علیه رژیم شاهنشاهی بود. زمانی که وی قصد داشت وارد مقطع راهنمایی بشود، انقلاب اسلامی ایران به رهبری فقیه فرزانه، حضرت آیت الله العظمی امام خمینی(ره) به پیروزی رسید و تاریخ ایران اسلامی وارد مرحله جدیدی شد همانگونه که تاریخ زندگانی مصطفی نیز وارد مرحله جدیدی گردید. او پس از اتمام مقطع راهنمایی وارد مقطع متوسطه در دبیرستان امام خمینی(ره) گردید که همزمان با شروع جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق به ایران اسلامی شده بود. با این ترتیب باید گفت مصطفی دوران نوجوانی خود را در روزهای پر التهاب آغازین انقلاب اسلامی پشت سر گذاشت.

او در طول تحصیل، دانش آموزی منضبط و باهوش بود که مراحل درسی را با موفقیت به اتمام رساند، به خصوص در دوران دبیرستان دانش آموزی بسیار فعال و کوشا بود و با حضور در انجمن اسلامی دانش آموزان مدرسه، مسئولیت برگزاری بسیاری از مراسمات و برنامه های مذهبی مدرسه را برعهده داشت.

مصطفی عبدالشاه پس از اتمام دوران دبیرستان و اخذ دیپلم علوم تجربی برای آموزش نظامی به اصفهان اعزام شد و پس از طی دوره های آموزش نظامی به جبهه های نبرد حق علیه باطل اعزام گردید. او آنچنان تکلیفی بر روی دوش خود احساس می کرد که وی را ناگزیر می ساخت از اینکه ترک خانه و کاشانه کند و به جبهه های جنگ اعزام شود.

در اسفندماه سال 1363 در عملیات بدر در جزیره مجنون شرکت داشت و پس از آن برای ادامه درس و شرکت در آزمون کنکور سراسری به کاشان بازگشت و توانست همزمان در یکی از رشته های علوم پزشکی و همچنین رشته معارف اسلامی و تبلیغ دانشگاه امام صادق (علیه السلام) قبول شود.

مصطفی، پسری بسیار مهربان و خونگرم بود و در عین حال تلاش داشت در همه حال به فعالیتهای تبلیغی برای معرفی صحیح انقلاب اسلامی بپردازد. علاقه شدید وی به عرفان اسلامی و معرفت ناب توحیدی، گاه او را به تفکری عمیق در هستی و آفرینش فرو می‌برد. دست نوشته‌های متعدد ای شهید والامقام حاکی از اندیشه های عرفانی و توحیدی وی دارد و نهایتاً همین انگیزه باعث شد که او رشته معارف اسلامی و تبلیغ را در دانشگاه امام صادق (علیه ‌السلام) انتخاب کند و در این دانشگاه اسلامی مشغول تحصیل شود.

شهید مصطفی عبدالشاه تلاش داشت تا در هر دو صحنه جهاد علمی و عملی حضور داشته باشد، از این روی در حین تحصیل در دانشگاه و کسب علم نیز تصمیم گرفت مجدداً به جبهه های نبرد حق علیه باطل برود. زمستان 1364، هنوز مصطفی مشغول تحصیل در ترم دوم تحصیلی خود بود که به جزیره‌ فاو اعزام شد تا در عملیات والفجر8 شرکت کند که خداوند رحمان و رحیم، او را به لقاء خویش دعوت کرد و در همان محل به شهادت رسید.

پیکر مطهر این شهید بزرگوار پس از 11 سال مفقودالاثر بودن، سرانجام در سال 1375 به میهن اسلامی برگشت و در دارالسلام کاشان دفن شد.

روحش شاد و یادش گرامی باد.

 

 



1.        دستنوشته‌های شهید

1-1.     اول

بسم الله الرحمن الرحیم

خدا تو آنی که اینان را آفریدی، تویی که جهان را محوری، تویی که دلهای خسته را در بر گرفتی و ره نمودی. خدایا در درون اینان چه گذشته که اینچنین شور و حال بر می‌انگیزننند؟ خدایا در قلبهای آنها چه در امانت نهاده‌ای که این گونه با عشق به سوی تو قدم در راه می‌نهند؟ خدایا در سینه‌هاشان چه چیز آفریده‌ای که با این نشاط و سوخته دلی محب تواَند؟ خداوندا اینان کیانند که چون فرشتگان، ولی با اراده طاعت می‌گزارند و پیشانی به خاک می‌نهند؟ در چشمهاشان برق خدایی می‌زند. لبانشان چیزی جز ذکر تو و گفتار برای تو نقش نبسته. در قلبهایشان فریاد رهایی بلند است و در سینه‌هایشان دلتنگی.

آفتاب این شهرها چه چیزها به خود ندیده بود. شاهد ریخته شدن چه خونها که نبوده و شوق لقاء چه آدمیانی را که نداشت.

اما من تنها، در میان این غوغای رزمندگان، تنها بودم، تنها، هیچ کس با من نبود. خودم بودم و خودم و دیگر هیچ در میان آنان که همه وجودشان او شده بود. من خجل و تنها با رویی سیاه در میان آنان که با همه بودند و در عین حال فقط با تو بودند، و من متحیر که آنان کیانند؟ یکی به من می‌گفت اینان را نگاه کن چون شاید دیدنشان دیگر نصیب نشود و این نگاه کردن چه نیرویی را می‌طلبد و...؟!

شهر اهواز 14/6/1363

 

1-2.     دوم

بسم الله الرحمن الرحیم

خداوندا! مرا از این حسار زندان آزاد کن. خدایا در دامی افتاده‌ام که نمی‌دانم چگونه نجات یابم؟ نمی‌دانم کلید این قفل کجاست؟ در جایی هستم که آنجا را دوست ندارم. در خود مانده‌ام. به تو نرسیده‌ام. به خود رسیده‌ام و به هیچ کجا نرسیده‌ام. خدایا قالبم را بکش. خدایا روحم در «نمی‌دانم کجا» مانده. می‌دانم چون پاک نیستم، می‌دانم چون روحم از دست نفسهم آزادی و خلاصی نیافته است، می‌دانم خیلی چیزها را از خودم می‌رانم، ولی نمی‌دانم. اینها دانستنیها نیست، اینها فهمیدنیها نیست، اینها آنهایی نیست که باید یافت. اینها گول زننده‌هایی بیش نیست. خدایا این زبان مرا در برابر برخی قفل کن، زبان را به عقده‌هایم نیز مبند، خودم را دوست ندارم، خودم را نمی‌خواهم. می‌خواهم تو را بخواهم، ولی امان از این نفس...

خدایا راحتم کن، روحم را رها کن، مرا از هم سوا کن

السلام علی عبادالله الصالحین

21/4/1364

 

1-3.     سوم

بسم الله ارحمن الرحیم

نمی‌دانم قلبم خواهد توانست درد درونم را کاهش دهد؟ نمی‌دانم گفتن درد خواهد توانست آتش درون مرا بکاهد؟ در درونم چیزی است که دوست دارم منفجر شود، دوست دارم چیزی آن را آتش بزند و من در آن بسوزم، اما نمی‌دانم آن چیست؟ چه چیز می‌تواند آن را [آرام کند].

فقط می‌دانم روحم در تنگی قرار گرفته است. می‌دانم روحم در جسمم به تنگ آمده. می‌خواهم بروم، اما راه را نمی‌شناسم تا بروم. شناخت لازم دارد، عشق لازم دارد، می‌خواهم ولی قدرت آن را ندارم. آن را می‌خواهم. می‌خواهم بیایم، اما نمی‌توانم. اسیرم، اسیرم. خدایا کمک کن، نشانم بده. جان در بدنم به تکاپوست. می‌دانم روحم جسمم را دریده، از آن خودن می‌ریزد. دستم جان ندارد. انگار روح می‌خواهد از جسمم برود. جان به جسم رسید. خدا کمکم کن. ای خدا فقط تو و نه هیچ کس دیگر. دیگران همه هیچند. می‌دانم؛ ولی می‌دانم دانستن کافی نیست. می‌خواهم بچشم. دیگر هیچ.

والسلام

دانشگاه امام صادق(علیه‌السلام)

27/7/1364

 

1-4.     چهارم

بسم الله الرحمن الرحیم

در این دنیا ارزشها گم شده‌اند. مردم ارزشهای واقعی را گم کرده‌اند و به آنچه که اعتباریاتی بین نیست، دل بسته‌اند. در این میان کیانند که خود را در اختیار او قرار داده‌اند و به عشق او جان می‌بازند؟ مگر نه این است که اینان به خود ارزش داده‌اند؟ مگر نه اینکه ارزش واقعی خود را اینان یافته‌اند؟

پدر و مادر عزیزم! به من نگویید تو به جبهه رفته‌ای و سهم خود را ایفا کرده‌ای. نگویید که جبهه بر تو واجب نیست. نگویید که تا اعلام نکرده‌اند، لازم نیست به جبهه بروی. چگونه بتوانم خودم را تحمل کنم؟ چگونه بتوانم آنچه را که حقیقت است، پنداری بیش ندانم؟ تا الان این قدر بر من اثبات شده تا جان را در راهش ندهم، نتوانسته‌ام نقش خود را کامل ایفا کرده باشم.

پدر و مادر عزیزم! فقط از شما صبر می‌خواهم و نیک می‌دانم که رفتن من بر شما و بسیاری از پدر و مادرها گران است؛ اما صبر پیشه کنید که خداوند با شما است و چه چیزی بهتر از او و چه پشتیبانی قوی‌تر و قادرتر از او. از خداوند متعال نزول صبر و استقامت و آزادگی را برای همه خواهانم؛ ربنا افزغ علینا صبرا» (البقره / 250)

والسلام علیکم و رحمه الله

دانشگاه امام صادق (علیه‌السلام)

26/10/1364

 

1-5.     پنجم

بسم الله الرحمن الرحیم – الحمدلله رب العالمین

«اللهم صل علی محمد و آله و لا ترفعنی فی الناس درجه الا حططتنی عند نفسی مثلها و لا تحدث لی عزاًِ ظاهراً الا احدثت لی ذله باطنه عند نفسی بقدرها

اللهم صل علی محمد و آله و حلنی بحلیه الصالحین و البسنی زینه المتقین فی بسط العدل و کظم الغیظ و اطفاء النائره و ضم اهل الفرقه و اصلاح ذات البین و...»

«دعای مکارم الاخلاق»

زندگی دنیا چیزی جز مرارت و سختیها و نبردهای درونی و بیرونی نیست. زندگی برای کسانی رنج و زحمت و برای کسانی خوشی و لذت و برای آدمیانی عشق است و شور. برای گروهی زندان و برای عده‌ای همه چیز و برای برخی این سرا رهگذری است در راه جمع توشه و به دست آوردن آنچه مایلند پیش فرستند. در این ورطة مهلک، گروه سوم به آسانی می‌گذرند چرا که تمام دشواریها و بلایا برایشان نمودی جز رحمت و آزمایش ندارد. برای اینان دنیا و مراتهایش نشانی جز تنبه و دوری از سرکشی و عصیان نمی‌نماید. زیرا اینان برآنند تا با عشق به دیدار خدایشان بروند که عشق دردی است جانسوز و دلسوخته اوست که بر قلبش داغ بندگی نهاده شده است. آنچنان که طالب، مطلوب را طلب می‌کند. عاشق، معشوق را می‌خواند و دعا رمز این راه است و قرآن مفتاح این طریق، اگر توانستیم این گونه باشیم، کار بسیار آسان باشد. اما اگر تحمل رنج و دیدن را نداریم و نتوانستیم با دنیا و مرارت‌هایش به گونه عشاق درافتیم، باید صبر پیشه کنیم که صبر از کمالات آدمی است، نه جزع، که کودک نیز با رسیدن مصیبتی می‌گرید و بی صبری از خویش نشان می‌دهد. صبر بر مصیبت، صبر بر طاعت و صبر بر معصیت، وظیفه هر آدم مومن و کمال طلب است که در غیر این صورت کودکی بیش نخواهد بود.

سکوتم را تو معنا کن در این وادی پر غوغا - به تفسیر غمم بنشــان میــان خنــدة لبــها

والسلام علیکم و رحمه الله

بهمن 1364

 

1-6.     ششم

بسم الله الرحمن الرحیم

چرا درد دل مرا هیچ کس نمی‌فهمد؟ چگونه است که دوست نیز درد دوست را نمی‌فهمد؟ این چه دردی است که فقط دردمند می‌فهمد؟ در این دنیای خاکی یکی نیست که درد مرا بفهمد؟

خدایا دردهای درون، کوه‌های غم را فقط تو می‌شناسی و بس. خدایا بندگانت خیلی عاجزند، خیلی. آن قدر که هر چه می‌گیرند، از توست همه چیز از توست.

دردها، آدمی را می‌شکنند ولی روح را متعالی می‌کنند و من ای خدا! این شکستن را می‌خواهم. می‌خواهم به تو برسم و خود را مانند تو کنم. «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم».

چرا بعضی نمی‌خواهند، خوب باشند؟ اگر بدانند که خوبی چیست، اگر بدانند تو چیستی، این طور نمی‌مانند. دیوانه می‌شوند، ساکت نمی‌مانند، آتش می‌گیرند و شعله ور می‌شوند و چون پر پر شدن گل بر زمین می‌ریزند. ولی روحشان به کجا که نمی‌رود... خدایا تو خود تحمل عشق و حسن خلق به من بده.

«اللهم ارزقنا توفیق الطاعه، ربنا ارحمنا، ربنا لا تکلنا الی انفسنا.»

والسلام علیکم

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۸/۰۵

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی